سید اشرف یكم اســفند ،۱۳۴۷ در روســتاي رويان از توابع شهرستان شــاهرود به دنيا آمد. پدرش سيدعيســي و مادرش شــيرين بيگم نام داشت. تا چهارم ابتدايي درس خواند. در کنار آقای قنبر یوسفی و عمویش سید محمد موسوی بنایی می کرد. به عنوان بســيجي در جبهه حضور يافت. بيست و سوم بهمن ،۱۳۶۵ در جزيره مجنون عراق بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي شهرستان زادگاهش قرار دارد.
أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ وحده لا شریک له وأَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ»
شکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزه حق علیه باطل شرکت کنم و آنچه حسین و یارانش و تمام رزمندگان صدر اسلام پروانه وار دور آن گشتند من هم آن را باز یابم یعنی
آیا کسی به خود اجازه میدهد که با چشم خود ببیند که جنایتکاران و متجاوزان دست به سوی اسلامش ، شرف و کشورش دراز کرده و و قصد نابودی آن را داشته باشند و سکوت اختیار کند؟
من می اکنون می روم که با خدایم ملاقات کنم می روم که آتشی را که در درونم مشتعل شده را خاموش نمایم. من اکنون به سوی سنگر خالی همرزمم به سوی لانه ی با صفای جبهه جنگ پرداز می کنم که دشمن بداند هیچ موقع سنگر خالی نمی ماند.اما باید از رهبرم ، امامم،حجت عصرم، خمینی با شکن قدردانی کنم که ما را از سیاه چالها و گرداب های روزگار که بسوی پرتگاهی روانه بودم نجاتم داد.
و تو ای همرزمم و دوستم خود بهتر میدانی که این انقلاب با چه خونهایی به پیروزی رسید. با کشته شدن علی اکبرها و علی اصغرها و حبیب بن مظاهرها. نکند خدای ناکرده بیتفاوت بنشینی و دنیا را بر آخرت ترجیح بدهی.
هیچ حزن و اندوهی به خود راه نده که ما پیروزیم هیچ قطرهای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود بهتر نیست.
و ای مادر بعد از مرگم برایم گریه نکنید به همه دوستان و آشنایان و همرزمانم تبریک بگویید (و بگویید) جان او هدیهای برای امام امت خمینی بت شکن و در راه خداست و برای همین بود که سید به جهاد رفت و شربت شهادت نوشید.
و من روزم را به امید این (که) به درجه شهادت نائل شوم به شب میرسانم ولی ......
.......خیلی گشتم شاید تو را پیدا کنم و از تو حلالیت بخواهم و شما را ندیدم. مادر جان اگر مرا ندیدی حلالم کن تو بهتر میدانی که از اوایل پا گرفتن این انقلاب در تمامی موارد میخواستم سهمی داشته باشم زیرا امام بزرگوارمان در سوگ فرزندشان اشک نریختند چون میدانست که رضای خدا در این امر میباشد ما در جان در جهان آخرت بانوی صدر اسلام فاطمه زهرا از تو گله ندارد به پدرم بگویید دیگر پیش جدمان سرشکسته نیستم چون پسرش راهی را رفت که حسین و سلالهاش رفته اند. پدر جان وصیتم به شما این است که راه مرا ادامه دهید.
اما شما ای هموطنان و دوستان و آشنایان، اگر از این حقیر ناراحتی یا چیزی دیدهاید من از شما حلالیت میطلبم و وصیتم به شما این است که همواره پشتیبان ولایت فقیه باشید و جبههها را خالی نگذارید.
خدا یار و یاور شما باد.
سید اشرف موسوی
خدایا،خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
روزی که پسرم سید اشرف میخواست به جبهه اعزام شود من مشغول پخت نان تنوری بودم .سید اشرف آمد و گفت: مادر برایم کیک درست کن تا ببرم ،از همان کیک هایی که همیشه می پزی. گفتمش: مادرجان امروز وقت پخت کیک را ندارم امّا برایت یک کلوچ (نوعی کیک محلی که در تنور پخته میشد) می پزم که از کیک هم بهتر باشد.
بلافاصله از همان خمیری که برای پخت نان آماده کرده بود برداشتم دو تا تخم مرغ و مقداری شکر زدم . کلوچ بزرگ و پف دار خوبی برایش پختم آن را در ساکش گذاشتم .لحظه خداحافظی سید اشرف نشست جلوی درگاه خانه و نامه ای نوشت و پشت آن گل لاله قرمزی کشید آن را رنگ زد به دستم داد.او را بدرقه کردیم و او رفت.
چندی بعد خبر شهادتش را به من دادند و این داغ همیشه بر سر دل من ماند که دوباره او را در آغوش بکشم و دوباره عطر تنش را ببویم. در خلوتم ساک او را باز کردم و دیدم نیمی از آن کلوچ را خورده و نیم دیگرش مانده.
از آن موقع تا به حال هر چه کیک می پزم آن را روی مزارش می گذارم.هنوز دلم آرام نگرفته است.
کلیه حقوق این سایت متعلق به گروه جهادی نصرا میباشد.
