پدرم کارگر زحمتکشی بود ، شب های تابستان ما بچه ها اتاق بالا خانه می خوابیدیم.
او به محض بلند شدن صدای اذان مجال نمی داد.بلافاصله به سمت بالاخانه می آمد و ما را برای نماز صدا می زد. گاهی که درخواست می کردیم و میگفتیم بابا صبح ها فرصت نماز که داریم،اقلاً بذار بعد از اذان کمی بیشتر بخوابیم،در جواب می گفت :نه بابا نماز اول وقتش می ارزد. او نمیگذاشت که هیچ صبحی وقت اذان در ختخواب باشیم، عادت داشت بعد از ادای نماز صبح ،قبل از روشن شدن هوا به سر کار برود .خیلی زحمت می کشید او به تنهایی یک تخته چوبی را بر پشت می گذاشت یخچال را بر آن سوار می کرد و حمل می کرد.
تا زمانی جبهه نرفته بود هیچ گاه به خاطر نداریم که او دارویی را برای درمان استفاده کند.
وقتی مجروح شد او را به تهران منتقل کرده و به بیمارستان( اختر) بستری کردند.
او از ناحیه ٔ پاشنهٔ پا مجروح شده بود و درد زیادی داشت.
پرستار پدر می گفت :او به شدّت درد دارد ولی خیلی مظلوم است و تحمّلش هم بالاست.
پدرم در جزیره مجنون مجروح و بعد از مدتی در بیمارستان تهران بستری و به شهادت رسید.
یاد او همیشه همراه ماست.
به نقل از پسر شهید