بسم رب الشهدا والصدیقین
راوی : حاج محمد رضا طاهری برادر شهید
بعد از پایان عملیات والفجر ۳ و آزادی شهرمهران به پادگان انرژی اتمی مقر لشگر برگشتیم و مدتی نیز در پاسگاه زید حضور داشتیم ، تقریباً بعد از حدود ۴ماه که به اتفاق غلامرضا جبهه بودیم قرار شد باهم به مرخصی بیاییم.اما مناطق عملیاتی غرب کشور برای انجام عملیات جدید انتخاب شده بود و قسمت های مختلف از جمله قسمت تدارکات، درخواست نیروی کمکی کرده که من به واحد تدارکات رفتم. اتفاقاً من و غلامرضا با هم به منطقه عملیاتی اعزام شدیم .
شبی در میان تاریکی نیروها مشغول آماده شدن بودند که متوجّه رزمنده ای شدم او با من فاصله چندانی نداشت امّا چون هیچ روشنایی نبود ممکن نبود به راحتی فردی را که حتی در فاصله دو متری ایستاده خوب تشخیص داد. اگر نوری هم می آمد نور توپ و خمیاره منوّر دشمن بود که هر از گاهی به آسمان پرتاب می شد . به همین خاطر کمی جلوتر رفتم و متوجه شدم یکی از رزمنده ها مشغول پوشیدن لباس و آماده شدن برای عملیات است صدا زدم و گفتم: برادر چه می کنی ؟ بلافاصله پاسخ داد: مشغول پوشیدن لباس و پوتین هام هستم که به خط برم .
تا این جمله را شنیدم متوجّه شدم برادرم غلامرضا هست و کنار من بوده و ما از هم خبر نداشتیم. هر دو باهم زدیم زیر خنده ...
غلامرضا در بهمن سال ۶۴ در جزیره مجنون با اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پا بشدت مجروح شد و بعد از انتقال به بیمارستان شهید بقایی اهواز به معبود خود شتافت، در آن زمان من در جبهه بودم و در مراسم تشیع و خاکسپاری برادرم حضور نداشتم و بعد از مراسم پانزدهم ایشان به رویان برگشتم .
یادش گرامی و راهش پُر رهرو باد