فرمانده من و علی، آقای درویش از بچههای گناباد بود .
علی سن و سالی نداشت،اگرچه هیکل خوبی داشت اما بسیار متواضع و با ادب بود کینه به دل نداشت و مهربان رفتار می کرد
من آنقدر با او صمیمی بودم که حتی عکسی که در حجله شهادتش گذاشتند من و علی در عکس کنار هم بودیم .
به ما ماموریت خورد و چون ما نیروهای ادوات بودیم سه چهار قبضه خمپاره ۱۲۰ در اختیار ما گذاشتند
سمت ایران که آن طرفش می شد فاو, آنجا جاده ای بود که اگر نیروهای عراقی می آمدند و یا فرصت به دست می آوردند میتوانستند فاو را به تصرف در آوردند.به ما تاکید کردند که باید جاده را زیر آتش بگیرید.ما دید بصری نداشتیم بلکه تابع دیده بان بودیم.
هر گِرایی به ما میداد ما نیز طبق همان گرا شلیک می کردیم آنقدر که لوله خمپاره سرخ می شد.
مرحلهی اول، اوج حملات , منو علی آنجا بودیم.روزهای پایانی بود که متوجه هواپیمای سمپاش (شناسایی)شدم که بالای سر ما آمد
به رفقا گفتم: عراقی ها موفق به شکست نیروهای ما نشدند حال آمدند ما را شناسایی کنند.
فردای آن روز علی آمد که قبضه های خمپاره را از ما تحویل بگیرد. حدود ظهر علی تصمیم گرفته بود که قبضه را با کمی گازوئیل تمیز کند.تا برای دستور اجرای عملیات آماده باشد که همان لحظه با گرای هواپیمای سمپاش شناسایی عراق، به وسط قبضه ای که علی پشت آن بوده است شلیک می کنند و بدن مطهر علی متلاشی می شود و به شهادت می رسد.
روحشان شاد و غرق رحمت خداوند متعال
راوی؛ آقای فعالپور همرزم شهید علی ابوذری