بسمالله الرحمن الرحیم
به نقل از برادر شهید :
برادرم احمد برای ادامه تحصیل به هنرستان شاهرود رفت. یکی دو سال که از درس خواندنش گذشت جنگ تحمیلی شروع شد احمد بهاتفاق دوستان و همسن و سالهای خودش به فکر رفتن به جبهههای حق علیه باطل افتاد در ابتدا پدر و مادر بهیچ عنوان با رفتن ایشان به جبهه موافق نبودند. احمد برای اینکه رضایت آنها را جلب کند، به آنها میگفت پدر شما خودتان وقتی پای روضههای اباعبدالله مینشینید و وقتی مصیبت میخوانند و از امام حسین علیه السلام و شهیدان گفته میشود شما خودتان میگویید ایکاش ما هم آن زمان بودیم و حضرت را یاری میکردیم، پس چطور اجازه نمیدهید الان که امامخمینی از ما خواسته اند برای دفاع از وطن و ناموس به جبهه برویم، برای یاری ایشان برویم. و اینگونه بود که رضایت پدر را جلب کرد و عازم جبهه شد.
ایشان برای آموزش راهی پادگانی در تهران شدند و پساز گذراندن دورههای نظامی، عازم جبهه های حق علیه باطل شدن ایشان چهار مرحله عازم جبهه شدند در یکی از این دفعات دچار مجروحیت جزئی شدند البته اینموضوع را از خانواده پنهان کرد، اما ما توسط یکی از همرزمان ایشان متوجه شدیم و پدر به ایشان گفت: شما به اندازه خودت حقت را ادا کرده ای و دیگر اجازه نمیدهم به جبهه برگردی، اجازه بده بقیه بروند. احمد اصرار زیادی به پدر کردند و رضایتشان را گرفتند. مادر ساکش را جمع کرد، وقتی که برای خدا حافظی در حیاط جمع شده بودیم، زمانی که مادر میخواست او را از زیر قرآن عبور دهد گفت ایکاش نمیرفتی دلم شور میزند. احمد قول داد که این دفعه دیگر دفعه آخر است که به جبهه میروم. انگار خودش خبر داشت که اینبار شهید میشود و بازگشتی از این سفر ندارد؛ همینطور هم شد. احمد در عملیات محرم در منطقه عین خوش در تاریخ ۱۳۶۱/۸/۱۱ به فیض عظیم شهادت نائل شد.
احمد که شهید شد خبر شهادتش را به دامادمان حجتاله عامری دادهاند. اما اطلاع نداشتیم. دامادمان و اهالی روستا کارهای تشییع جنازه را بهخوبی انجام دادند صبح روز تشییعجنازه اقوام به خانه ما آمدند و به مادر کمک کردند تا خانه را مرتب کند مادر که نگران شده بود میپرسید برای چه این کار را میکنید ما خودم و دختران خانه را تمیز میکنیم اما مرحومه زن دائی رضا به مادر اصرار میکرد که چون محرم نزدیک است میخواهیم کمک کنیم و همه خانهها را تمیز کنیم و اول هم از خانه شما شروع کردیم. ولی مادر که متوجه غیرعادی بودن شرایط شده بود با اصرار زیاد از زندایی خواهش کرد که اصل ماجرا را به ایشان بگوید و زندایی پساز دلداری دادن به ایشان به ایشان خبر داد که به تو تبریک میگویم تو مادر شهید احمد عامری هستی
خود من هم توسط مرحوم حاج یدالله عامری از شهادت برادرم آگاه شدم ایشان من را به خانهی خودشان برد و من را آرام کرد و برای شرکت در تشییعجنازه آماده کرد.
هم ولایتیها از شهادت احمد باخبر بودند آنها همه کارها را برای تشییعجنازه انجام داده بودند وقتی ما وارد میدان اصلی ده شدیم همه سوار مینیبوس آماده بودند ما هم سوار شدیم. ما برای دیدن جنازه شهید به سپاه پاسداران برده شده بودیم که همان کانون بسیج امروز است مرحوم علی بسطامی پور با گریه من را نزد احمد برد و گفت شهید رو ببوس که داغ برادر خیلی سخت است. مادر پساز شهادت احمد حتی یکبار هم گریه نکرد و گفت احمد خودش دوستداشت به جبهه برود و من هم فرزندم را برای رضای خدا به جبهه فرستادم. بنابراین هیچ زمان من به یاد ندارم که مادر در شهادت احمد گریه کرده باشد.
بسم الله الرحمن الرحیم
من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا
درود و سلام خدا بر حسین ثارالله(علیه السلام) و معلم شهادت و اجداد ابنائش. سلام برمحرم ماه خون، ماه شهادت، ماه پیروزی خون بر شمشیر . سلام بر اصحاب و انصارحسین(علیه السلام)، سلام به حضور مبارك امام زمان(عج) و نایب برحقش امام خمینی و با درود بر شهیدان حق و حقیقت از هابیل تا به شهدای انقلاب اسلامی ایران. چه بگویم و چه بنویسم که زبان یارای گفتن و قلم را توان نوشتن نیست و چه وصیت و سفارشی کنم به این ملت و امت همیشه در صحنه. من کوچکتر از آنم که سفارشی برای این امت داشته باشم، چون ملت امروز راه اسلام را باز یافته و به فرموده امام امت« ملت الهی شده است »اما بنا به وظیفۀ شرعی و به امر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران امام خمینی به جبهۀ حق علیه باطل آمدم برای پاسخ دادن به صدای « هل من ناصر ینصرنی » حسین(علیه السلام) که از سال 61 هجری تا به حال در کوه ها طنین افکن بوده است تا بگویم اگرچه ماه محرم سال 61 هجری نبودیم تا به صدای « هل من ناصر » تو جواب مثبت بدهیم ولی امروز به ندای فرزند تو امام خمینی جواب مثبت داده و در محرم سال 1361 شمسی به جبهه شتافتم تا شاید با ریختن خون ناقابلم درخت اسلام را آبیاری و رسیدن به کربلا را اندکی نزدیکترکنم. اما این چند مطلب را یادآور می شوم شاید مورد قبول خداوند و برای امت مؤثر واقع شود.
اولین وصیت و سفارشم به شما امت حزب الله و ملت در صحنه این است که مبادا امام را تنها بگذارید.
در تمام مسائل از امام تقلید کنید و سخنان امام را به دقت گوش وسپس به آن عمل کنید که اگر امام را یاری کردید اسلام را یاری کردید و اگر امام را تنها بگذارید به شکست اسلام کمک کردید و با کفار و منافقین آمریکای اجنبی پرست تا آخرین قطرة خون بجنگید و برای طول عمر امام عزیزمان دعا کنید. ای عزیزان، ملت عزیز،خدا را فراموش نکنید و اجتماعات خود را مخصوصاً نماز جماعت و نماز جمعه و دعای کمیل را بپا دارید که باعث پیروزی اسلام و مسلمین و شکست دشمنان در همین گونه اجتماعات است.
اما پدر و مادر عزیزم، اگر من شهید شدم و خداوند این توفیق بزرگ را نصیبم گردانید مبادا ناراحت باشید و برای من گریه کنید که اگر گریه کنید دشمن شادمی شود. از شما خیلی متشکرم که مرا چنین تربیت نمودید و خوب رسالت پیامبری خود راانجام دادید. شما مرا در راه خدا دادید و با خدا معامله کردید و معامله با خدا پشیمانی وشکست ندارد. مسلما" هر فرد از ما یک روز به دنیا آمده است و یک روز هم از دنیا می رویم و چقدر بهتر است که مرگ ما شهادت در راه خدا باشد. شما باید افتخار کنید که خدا چنین افتخاری را نصیب شما نموده است.
برادران و خواهران عزیزم بهترین دین و مسلک انسان اسلام بوده و هست. اسلام دینی است که حامی مستضعفان جهان است .برشما است که اسلام را بجویید و به احکام و دستوراتش عمل کنید که رستگاری ما در این است.
در پایان از شما حلالیت می خواهم و اگر شما را اذیت کردم باید ببخشید و سلامم را به دوستانم برسانید و از آنها حلالیت بطلبید.
والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته
سرباز کوچک امام، احمد عامری
عضو بسیج سپاه پاسداران امام شهر*
------------------------------------------------------------------------------------------------------
*پس از انقلاب تا چند سال مردم نام شاهرود را به امام شهر تغییر دادند و سپس با احترام به نام مرجع تقلید شیعیان حضرت آیت الله شاهرودی مجدداً نام شهرستان به شاهرود برگردانده شد
راوی طاهره عامری خواهر شهید:
احمد خیلی دوست داشت که جبهه برود.بار سوم که رفت جبهه به مدت ۴۵ روز هیچ خبری ازش نبود ما میگفتیم حتماً جایی گم شده که خبری ازش نیست بعد از ۴۵ روز به همسرم آقا یدالله که او هم در جبهه بود زنگ زده بود اون هم به ما زنگ زد گفت احمد به من زنگ زده .
ما باور نمیکردیم .احمد همیشه با یدالله بود همین دفعه سوم یدالله پاش تیر خورده بود وقتی آمد رویان احمد خیلی ناراحت بود میگفت یدالله لیاقت داشته که تیر خورده ولی به من هیچی نخورده من سالمم. به علی نیشابوری هم خیلی خدمت میکرد بدن علی خیلی ترکش خورده بود احمد میرفت باز بدن ایشونو زخمهاشو شستشو میداد کمکش میکرد.
شاهرود- پارک علم و فناوری استان سمنان
آیدی ایتا: jalalibme@
شنبه _ پنجشنبه : 7:00 - 16:00
کلیه حقوق این سایت متعلق به گروه جهادی نصرا میباشد.
