اشغال دوم مهران پس از شکست سنگین عراق در فاو، با عملیات ثار الابطال (خون خواهی قهرمانان) ارتش عراق در تاریخ 27/2/1365 به وقوع پیوست. این ارتش با دو لشکر از دو محور وارد عمل شد. در محور جنوبی تپه میگ سوخته، جاده مهران ـ هرمز آباد، روستای بهین بهروزان به سمت دهلران، شهرک ملکشاهی، جاده کمربندی ودر نهایت شهر مهران را تصرف کرد و در محور شمالی نیز ارتفاعات 310، 307، 330، تپه غلامی، رضا آباد، دراجی وباغ کشاورزی را اشغال کرد. اما دو ماه بعد با اجرای عملیات کربلای 1 مجدداً مهران آزاد شد.
ابوالقاسم در (باغ کشاورزی یا رضا آباد) منطقه مهران ،در عملیات (مقابله با تک دشمن ) به محاصره دشمن در آمد و تا آزاد سازی آن منطقه، بدن مطهر شهدا از جمله ابوالقاسم، به مدت چهل روز آنجا ماند.
رژیم بعث عراق، روی بدن شهدا پودر شیمیایی ریخته بود و وقتی به سراغ شهدا رفتیم بدن ها متلاشی شده بود.ابوالقاسم را بکمک پلاکش شناسایی کردند.
آن زمان در روستای رویان یک خط تلفن بود که مردم برای ارتباط با رزمنده ها مخابرات روستا می رفتند و پشت نوبت منتظر می ماندند.
ابوالقاسم و برادرش با هم آمده بودند جبهه. ما با هم بودیم. خانواده هایمان میرفتند مخابرات و منتظر بودند تا ما بهشان زنگ بزنیم و صحبت کنیم.متوجه شدم مادر ابوالقاسم از آن طرف خط گریه می کند. ابوالقاسم او را دلداری داد و گفت:
مادر گریه نکن .من حالم خوبه.نگران چه هستی مادرجان ؟مادر مراقب خودت و همسر و فرزندانم باش.امید من بعد از خدا, به تو هست مادر.
وقتی ابوالقاسم تلفن را قطع کرد ناگاه به گریه افتاد پرسیدم ابوالقاسم چه شد؟ تو الان داشتی به مادرت دلداری میدادی که احساس دلتنگی نکند.چه شد پس!؟ در جوابم گفت : به حال گریه های مادرم دلم سوخت از گریه های او گریه می کنم
به نقل از همرزم شهید ابوالقاسم صالحی
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
ابوالقاسم گفت من میخوام برم جبهه. خیلی امام خمینی را دوست داشت یه دفعه مادرم به من گفت این دفعه دیگه نذارش بره جبهه. من قدرتم بیشتر بود وقتی که اومد خونه مادر ریسمانو انداختم دورش و به ستون بستمش. ابوالقاسم از صبح تا ساعت ۳ بعد از ظهر بسته بود. هی مادرم میگفت آب و نونش بده ولی بازش نکن. داد و بیداد میکرد میگفت منو ول کن نمیرم جبهه.
بازش که کردم فکر کردم دیگه نمیره چون رزمندهها رفته بودند و جا مانده بود. ولی ساکش رو گرفته بود و خودشو گرمسار به اونا رسونده بود. همون دفعه رفت ولی دیگه برنگشت و شهید شد
راوی: محمود صالحی برادر شهید