1003000880_5487918

غلامحسین بسطامی

نام و نام خانوادگی: غلامحسین بسطامی
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: ۱۳۳۸/۰۲/۲۳
محل تولد: دامغان
استان تولد: سمنان
مسئولیت: فرمانده سپاه سوسنگرد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۲/۰۷
نام عملیات: والفجر ۱
محل شهادت: جنوب فکه تپه دوقلو
نحوه شهادت: اصابت گلوله به سینه
وضعیت پیکر: دارد
محل مزار: گلزار شهدای شاهرود
کپی لینک صفحه
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

همهزندگی نامه سردار شهید حاج «غلامحسین بسطامی»

غلامحسین بسطامی، دانشجوی مسلمان پیرو خط امام و فرمانده سپاه سوسنگرد است که هفتم اردیبهشت ۱۳۶۲ در منطقه تپه دوقلو (جنوب فکه) به شهادت رسید.
شهید بسطامی فرزند محمد و حور نسا در ۲۳ اردیبهشت سال ۱۳۳۸ در روستای جزن دامغان متولد شد و با انتقال خانواده به شاهرود دوران تحصیلات ابتدایی، متوسطه و دبیرستان را در این شهر با موفقیت به اتمام رساند.
در تمام مراحل تحصیل از دانش آموزان ممتاز به حساب می‌آمد، پس از اتمام دوران دبیرستان شهید بسطامی در رشته مهندسی راه و ساختمان دانشگاه پلی تکنیک پذیرفته می‌شود.

ورود حسین به دانشگاه تقریبا مصادف با اوج گیری نهضت اسلامی ملت به رهبری حضرت امام خمینی بود که شهید بسطامی در تظاهرات و مبارزه علیه رژیم شرکت فعال داشت.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تابستان سال ۱۳۵۸ و پس از صدور فرمان امام خمینی مبنی بر بسیج جهت پاکسازی کردستان و خصوصا شهر پاوره از شر اشرار مسلح و ضد انقلاب، حسین با تعدادی از دوستانش به منطقه کردستان می‌رود و در آنجا برای مدتی امر کمک رسانی به عهده دار می‌شود. پس از آن در آبان ماه سال ۱۳۵۸ حسین همراه با سایر دانشجویان مسلمان پیرو خط امام لانه جاسویسی آمریکا و منبع فساد و توطئه را تسخیر می‌کند.

در لانه جاسوسی حسین در واحد عملیات مسئول حفات از گروگان‌ها بود؛ و پس از اینکه تعدادی از گروگان‌ها جهت نگهداری و حفاظت بیشتر به شهرستان‌های مختلف انتقال داده شدند شهید بسطامی حفاظت از گروگان‌ها در شهر‌های شیراز و قم و محلات را به عهده داشت.

در زمانی که حسین در لانه جاسوسی بود و خصوصا همزمان با برافروختن آتش جنگ تحمیلی از جانب رژیم فریب خورده بعث عراق، علاقه و استعداد وافری در امر فراگیری فنون و تاکتیک‌های نظامی و آشنایی با سلاح‌های مختلف از خود نشان می‌داد و در کلاس‌ها و برنامه‌های آموزشی که به منظور فوق ترتیب داده می‌شد فعالانه شرکت می‌کرد. در این مدت از خود آنچنان لیاقتی نشان داد که برادر شهید «سرهنگ حسین شهرام فر» از نیرو‌های ویژه کلاه سبز که کار آموزش دانشجویان خط امام را به عهده گرفته بود، در یک عملیات تاکتیکی فرماندهی یک دسته را به ایشان واگذار کرد.

کمی قبل از آزاد شدن گروگان‌های جاسوس شهید بسطامی بلافاصله از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهه نبرد علیه متجاوزین بعثی شد و در آنجا مسئولیت‌های متعددی از جمله مسئولیت تدارکات سپاه سوسنگرد را عهده دار بود و در عملیات متعدد شرکت می‌نمود، از جمله عملیات ۲۶ اسفند سال ۱۳۵۹ که صاحبنظران نظامی آن را راهگشای عملیات بعدی در جنگ تحمیلی می‌دانند (رجوع شود به کتاب دو سال جنگ از انتشارات سپاه پاسداران، انقلاب اسلامی) و نیز در عملیات ۳۱ اردیبهشت ۶۰ که منجر به مجروح شدن وی از ناحیه دست گردید.

پس از مرخصی از بیمارستان با وجودی که دست حسین کاملا بهبود نیافته بود به سوسنگرد بازگشت و در عملیات ۲۷ شهریور ۱۳۶۰ مسئولیت رساندن تدارکات به خطوط عملیاتی را عهده دار شد. پس از شرکت فعال در عملیات طریق القدس (فتح بستان) درتاریخ ۷ آذر ماه ۱۳۶۰(شهید بسطامی در این عملیات از ناحیه سینه جراحت پیدا کرد)، مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد به ایشان واگذار شد. ناگفته نماند که شهید بسطامی در مدت زمان دارا بودن این مسئولیت (حدود ۷ ماه) خصوصیات یک فرمانده خوب را دارا بود. در عین مدیر و قاطع بودن، تواضع و فروتنی او زبانزد برادران بسیجی و سپاهی شهر بود.

در جریان عملیات شکوهمند بیت المقدس شهید بسطامی علاوه بر دارا بودن مسئولیت فرماندهی سپاه سوسنگرد نقش بسزائی را در این عملیات ایفا کرد.

پس از پایان عملیات و آزاد سازی اطراف سوسنگرد (هویزه و …) این شهر از زیر آتش دشمن خارج و زمینه ورود مردم به آن فراهم شد. در این زمان شهید بسطامی معتقد بود که سپاه سوسنگرد احتیاج به فرماندهی دارد که بطور ثابت در شهر بماند و با درک مشکلات در رفع آن‌ها بکوشد. علاوه بر آن حسین مایل بود که بطور مستقیم در عملیات شرکت کند؛ لذا در خرداد ماه سال ۱۳۶۱ از سمت فرماندهی سپاه سوسنگرد استعفا و خود را برای شرکت در عملیات رمضان آماده نمود. در این عملیات با وجود اینکه مسئولیت‌های متفاوتی به او پیشنهاد شده بود، ولی او می‌خواست مانند یک رزمنده بسیجی در عملیات شرکت کند حسین در این عملیات از ناحیه دست راست به سختی مجروح شد.

با شروع عمليات والفجرمقدماتی  مجددا عازم جبهه ها شد و در واحد مهندسي رزمي قرارگاه مرکزی خاتم الانبياء (ص) مشغول به خدمت شد. در جريان عمليات والفجر 1 مسئوليت مهندسي رزمي تيپ سيدالشهدا را به عهده گرفت و با شروع عمليات براي احداث جاده حساسي به منطقه تپه دو قلو در جنوب فكه اعزام شد .این شهید والامقام بهمراه دوستان همرزمش چندين شبانه روز بي وقفه بر روي جاده كار كردند. كار احداث جاده تقريبا به پايان رسيده بود تا اینکه در روز هفتم اردیبهشت 1362 مصادف با ولادت امیرالمومنین(ع) با ترکش خمپاره اي به شدت مجروح شد و در حالیکه بطور مکرر زمزمه " الحمدلله ،الحمدالله، الهي رضآ برضائك ، تسليما بقضائك ، مطيعا لامرك،: مهدي جان، قربانت بروم، بيا تا ببينمت " بر لب داشت، به فيض بزرگ شهادت نائل آمد. و روح بلندش با شتاب اوج گرفت و بسوی حضرت دوست به پرواز درآمد.

بسم الله الرحمن الرحيم

«اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً"  رسول الله " شهادت می دهم به یگانگی خدا و رسالت پیامبر اکرم محمد (ص) و به امامت ائمه علیهم السلام و در زمان غیبت به ولایت فقیه ایمان دارم که امروز امام عزیز بر مسلمین ولایت دارد و چون انسان با گذراندن این جهان در عالمی بزرگتر و عالی تر قدم        می گذارد و پلی زیباتر از شهادت برای گذر از این دنیا ندیدم به شهادت عشق می ورزم. امید که خداوند به این بنده کوچک خود چنین موهبتی بزرگ (عطا) نماید.

برادرانم، چون به صف دشمن می تازید سرهاتان را به خدا عاریه دهید(1) و جز عظمت خدا همه چیز را حقیر بدانید بر صف مؤمنان نظر کنید که علی (ع) امیرشان است و حسین (ع) سید و سرورشان و دشمن در هراس از خشمشان و حمزه و ابوذر و... یک تاریخ همه به دنبالشان و باید بر اینان غبطه خورد که راه شهادت را به همه ندهند و هر که را توفیق شهادت دادند باید بدو تبریک گفت دوستان و خویشانم، در رنج های زندگی الطاف خدا نهفته است با ایمان به خدا و اعتقاد به اینکه رئوف و مهربان است، سختی های زندگی را موشکافی کنید و در آن مرحمت و لطفش را دریابید. از روحانیت جدا نشوید. هر چند یکی دو تا را نپسندید که راهی جز این راه به اسلام نیست و اماممان که همه گفته هایش درست و واقع بوده (به دلیل صدها شاهد تاریخی) بارها فرموده که من صلاح امت اسلام میدانم که از روحانیت پیروی کند.

در خاتمه از همه التماس دعا دارم. والسلام

بیست و چهارم بهمن ماه 1360

علاقه به قرآن

شهید والامقام علاقه زیادی به قرآن داشت، گویی قرآن از همان کودکی با گوشت و خونش عجین شده بود و این عشق موجب شد که روزی خدمت مادر برود و تقاضایی کند.

شهید بسطامی به مادرش می گوید: «از شما چیزی را می خواهم و آن این است که یک شب هم قرائت قرآن در خانه ما باشد» و مادر قبول می کند، تدارک می بیند و او دوستانش را دعوت می کند و از آن پس ماهی یکبار جلسه قرآن در منزل آنها برگزار می‌شد.

خصوصیات اخلاقی شهید
شهیدوالامقام فردی صبور و مقاوم در برابر مصائب و مشکلات بود و کم‌تر عصبانی می شد. با سکوت انسی دیرینه داشت. همیشه با کسی که معلوماتش از او زیادتر بود، دوست می شد و هیچ گاه با کسی بحث و مجادله نمی کرد. می گفت: «هر کس عقیده و ایده ای دارد.» همیشه برادر و خواهرهایش را نصیحت می کرد که به مادر احترام بگذارند و به او کمک کنند، چرا که معتقد بود مادر، یگانه گوهر قیمتی پس از خدا بر کره زمین است.

 

روایت شهادت «شهید غلامحسین بسطامی» از زبان هم رزمان

اهمیت جاده فکه بدان جهت بود که ارتباط تپه دوقلو را که جلوتر از خط مقدم بود و تعدادی از رزمندگان اسلام بر روی آن مستقر بودند را با سایر نیروها برقرار و درنتیجه امکان حفظ این تپه استراتژیک را فراهم می ساخت. چندین شب متوالی شهید بسطامی به اتفاق دیگر برادران از سر شب تا طلوع فجر مشغول فعالیت بودند جاده تقریباً رو به اتمام بود و آخرین شبی بود که با غروب آفتاب، برادران خود را برای شروع کار و اتمام کار جاده آماده می کردند. آن شب، شب چهارشنبه ۱۳ رجب، شب ولادت امیرالمؤمنین حضرت علی (ع) بود. با ظاهر شدن قرص کامل ماه، کار آغاز شد. آن شب حسین شور و احساس و جنب وجوشی دیگر داشت آتش دشمن از شب های قبل خیلی بیشتر بود. با این حال حسین مرتب بر روی جاده می دوید و می خواست تا صبح کار جاده را به اتمام برساند کمی پس از نیمه شب شهید بسطامی با برادر محمد صفری مسئول تدارکات مهندسی رزمی خاتم الانبیاء مشغول صحبت بودند.

شهید بسطامی با اشتیاق خاصی می گفت: از فردا بچه ها کیفی می کنند و راحت می شوند. طلوع فجر نزدیک و کار احداث جاده تقریباً به پایان رسیده بود و دشمن با شدت بیشتری بر روی منطقه آتش می ریخت. شهید بسطامی که خسته به نظر می رسید ولی لبخند رضایت بر لب داشت اعلام کرد که برادران کار را تعطیل و به عقب بازگردند. در حین بازگشت برادران ناگهان خمپاره ای هوا را شکافت و دو تن از برادران را به خون نشاند. برادری فریاد کرد که آمبولانس بیاورید. بچه ها زخمی شده اند. آری برادران بسطامی و صفری به خون غلطیده بودند. برادر صفری لحظاتی بعد به شهادت رسید. ترکش خمپاره به چند نقطه از بدن حسین اصابت کرده و خونریزی شدید بود. بااین حال مرتب زمزمه می کرد: «الحمدالله، الحمدالله، الهی رضا برضائک، تسلیما بقضائک، مطیعا لامرک.»
در داخل آمبولانس نیز همین کلمات را تکرار می کرد و ابداً شکوه و اظهار ناراحتی نمی کرد. گویی دردی به جان او نبود و سراپا حلاوت و شیرینی بود که به کام او ریخته می شد. گویی جریان خونی که از او می رفت او را سبک بال تر و آماده تر برای پرواز به سوی دوست می کرد.
زمانی که آمبولانس به پشت خط رسید حسین در حال از هوش رفتن بود. آخرین جملات او استدعا و تقاضای همراه با اصرار از مولا و امامش بود که در این آخرین لحظات جدایی روح از بدن به دیدارش بیاید. می گفت: «مهدی جان، مهدی جان الهی که قربانت بروم بیا تا ببینمت.» چندین بار این جمله را تکرار کرد و دیگر خاموش شد. بلافاصله او را به آمبولانس دیگری انتقال دادند تا به بیمارستان پشت خط رسانده شود. شدت خونریزی به حدی بود که ازاین پس حسین کمتر لب به سخن گشود تنها لب هایش به هم می خورد ولی چیزی شنیده نمی شد. گویا سراپا محو و مات معشوق شده بود.بالاخره هنوز آمبولانس خود را به روی جاده خاکی می کشید که آن لحظه موعود فرارسید؛ و روح حسین با شتاب اوج گرفت و به سوی دوست به پرواز درآمد و پیکر مطهرش روانه بیمارستان شد.

نوشته های پاسدار شهید فرمانده سپاه سوسنگرد و دانشجوی مسلمان پیرو خط امام شهید حاج غلامحسین بسطامی

خدايا عاشقم عاشق رويت

خدایا بیش از دو سال از جنگ می گذرد و هر روز شاهد شهادت و پرواز عزیزی هستم .هر روز عاشقانت را می بینم که تنها کالایشان ،جانها را به کف گرفته و برای هدیه به پیشگاهت می شتابند .بشارت بر آنها به خاطر معامله ای که با تو کرده اند یا الله .

خدایا معبودا ،عاشقم عاشق رویت ؛عاشق دیدارت ؛خدایا مرا جزکسانی که موفق به دیدار جمالت می گردند قرار ده .

خدایا ؛می دانم صلاحیتش را ندارم اما چه کن آرزو دارم از آنان باشم تو را به مقام سرور شهیدان آقایم حسین (ع)نا امیدم نگردان .

این مدت که خارج از جبهه بودم گر چه گاهی خودم را راضی می کنم که خوب در اثر جراحات نا چار بودم بیرون باشم اما خود می دانم که ضرر کردم و بزرگترین ضرر هم این بود که با خروج از جبهه ها و زندگی عادی حالتی که در اثر یکسال و نیم در منطقه بودن، کمی در من بوجود آمده بود، یعنی آمادگی شهادت را از دست دادم و از طرف دیگر فهمیدن این مطلب و درک این واقعیت را نکته مثبت بزرگی برای خود می دانم .

چون فهمیدم خارج از جبهه و عادی زیستن چه به روزم آورد و سخن شهید بزرگ ولی ا...تاک مطلب مهمي بر من ثابت کرد. او می گفت :من که می دانم خارج از مسجد نماز نمی خوانم، چرا از مسجد خارج شوم .من که می دانم بیرون از جبهه از خدا دور می شوم چرا خارج شوم ؟!

هر لحظه بايد با حالت حضور زيست.
و درک این مطلب ؛راه را نشانم داد که باید در جبهه بمانم و خود را به مقام آمادگی برای شهادت برسانم و آنگاه با آمادگی کامل برای ملاقات خدای بزرگ به صحنه بروم و هر کجا که باشم نیز را هم این باشد؛ همچون شهید علی هادی عزیز ؛باید هر لحظه با حالت حضور زیست و آماده لحظه ملاقات بود.

اما شهادت :

اسلام خون می خواهد و فریاد( هل من ناصر ینصرونی) حسین علیه السلام بر دشت این د یار طنین افکن است و کفر و شرک مغرور شده و مبارز می طلبند .صف شهیدان با وقار به سوی خدا در پرواز دیدگان پر امید من ،گلوله ای که قلبم را بشکافد و خمپاره ای که قفس روحم را بشکافد و لحظه ملاقات با خدا را که شیرین ترین آرزوی من است ،نزدیک سازد.خدایا تمام وجودم دو دست شده و به سوی تو دراز که پروردگارا امانتت را بپذیر و به بنده گنهکارت نظری کن .بنده فراری و گنهکارت بودم ولی تو پروردگار رئوف و مهربانی . شاه مگر غلام سیاه نمی خواهد ،خدایا بپذیرم ،قبولم کن .چه روشن و زیبا راه طغیان از راه ایمان و اسلام جدا شده و جز صدر اسلام ،تاريخ هرگز نديده كه اينگونه اسلام و كفر از هم جدا باشند.

چه زيباست رهبري چون امام در پيش و قانوني چون قرآن حاكم و عزيزاني چون چمران و كلاهدوز و ... پرچمدار و شهيداني چون بهشتي و رجائي و باهنر همراه. بايد بر اين قافله ملائك خدمتگذار باشند و خدا مقصودشان و شناي در خون راهشان . در صفي ديگر گروهي كه افسار به دست آمريكا سپرده و سر در آخور شوروي نموده و به ترانه هاي پوچ مصر و اردن و عربستان و ... دل سپرده و مقصدشان كفرستان.

خداوندا: لطفي بنما و مرا در صف شهدا بپذير كه در انتظار چنين هنگامه اي ديگر بار سالها بايد نشست.

پدرم اگر خدا فرزندت را قبول كرد ،بدان كه لطفي بزرگ بر تو نموده و بايد شكرگزار باشي. نكند مرا رنجيده كني و جز سپاسگذاري كاري كني . برادرانم وارث خون شهيد شما نيستید. نكند با خون شهيدي خلاف رضاي خدا و امام، ادعا كنيد. شهيد خونش را هديه به اسلام نموده و بس و به جاست كه در جلسه ترحيم اين جمله را بنويسيد كه همه بدانند ؛من سرباز كوچك امام، دوستدار روحانيت، در خط امام و راهم اسلام فقاهت است. در خاتمه عزيزانم بر مزار من آيه عذاب نخوانيد كه از غضب خدا سخت هراسانم و اگر نبود گفته خدا كه ياس از درگاه او گناهي بزرگ است به يقين جايگاه خود را مي گفتم!!‌يا ارحم الراحمين.

والسلام
1/1/1361

در این بخش می توانید تصویر مربوط به بارکد دوبعدی این صفحه را دانلود کنید یا برای نصب روی مکان های منتسب به شهید از قسمت محصولات فرهنگی سایت اقدام به سفارش بارکد فیزیکی نمایید. این بارکد دوبعدی توسط همه گوشی های هوشمند دارای دوربین، قابل اسکن است و افراد با اسکن کردن آن به سادگی وارد این صفحه خواهند شد.

بالا