راوی:همسر برادر شهید
مهدی به همراه عدّه ای از رزمندگان برای عملیات، به منطقه کردستان عازم شدند، او در آنجا دوستان خود را گم می کند و به ناچار بالای تپّه ای رفته میان سنگری که قبلاً برای نیروهای ایرانی بوده است پناه می گیرد مهدی برای آنکه ذهن دشمن را به اشتباه بیندازد پرچمی را به عنوان علامت بالای بلندی تپّه می زند تا عراقی ها تصوّر کنند آنجا مقّر نیروهای ایرانی است و جرأت نزدیک شدن نکنند.جالب اینجاست طی فاصله ای نسبتاً دور نیروهای خودی آنجا را زیر نظر داشتند و آنها نیز تصور می کردند آنجا پاتوق دشمن شده است.
بعد از آن که همرزمان مهدی مطمئن می شوند او گم شده است مدتی با تلاش فراوان در جستجوی او بودند تا بالاخره به لطف خدا او را در بالای همان تپّه پیدا می کنند.
مهدی چند روزی (شاید یک هفته) یا شاید بیشتر با مختصر تغذیه, به سختی آن دوره را طی می کند و چون آب کافی به همراه نداشت برف ها را با حرارت (احتمالا حرارت چراغی در سنگر )آب کرده و خود را از تشنگی نجات داده بود .
وقتی او را پیدا کرده به شاهرود منتقل کردند دهان و لب ها به علت مصرف خرما و برفِ آب شده، زخمی و تاول زده بود. علاوه بر آن چهرهٔ مهدی متورم و سیاه شده بود. ابتدا که چشمم به چهره او افتاد او را نشناختم و حالم بسیار منقلب شد.
مادر روز و شب از مهدی پرستاری می کرد و برایش فرنی و سوپ می پخت تا هر چه زودتر بهبودی او حاصل شود. تورم لب ها و زخم دهان مهدی به حدی زیاد بود که با قاشق هم به سختی سوپ را به او می دادیم.مهدی مدّتی را در کنار خانواده گذراند تا کم کم بهتر شد و بعد از درمان مجدداً عازم جبهه شد.اینبار قبل از رفتن مثل دفعه قبل وصیتنامه ای نوشت و دم رفتن آن را به من داد و گفت؛ زن داداش من وصیتنامه ام را نزد تو امانت می گذارم حال اگر برگشتم که به خودم برگردان اگر هم برنگشتم پیش تو بماند .در آخرین لحظه وداع ، دوباره رو به ما کرد و گفت من اینبار بر نمیگردم.
شهید مهدی فرزند امرالله در تاریخ 1362/12/15 با مجروحیت شیمیایی در جزیره مجنون و درعملیات خیبر به شهادت رسید