شهید حسین امامیان پانزدهم شــهريور ،۱۳۳۵ در خانواده ای مذهبی و متوسط در شهرستان شاهرود زاده شد. پدرش محمدابراهيم و مادرش معصومه نام داشــت.تحصیلات ابتدایی خود را در سن 6 سالگی شروع کرد و از همان آغاز تحصیل تا پایان تحصیلات همواره شاگرد ممتاز و شایستۀ کلاس بود. پس از گرفتن دیپلم ریاضی از دبیرستان به دانشگاه راه یافت و تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتۀ حسابداری با موفقییت به پایان رسانید. به طوریکه موفق به اخذ درجۀ لیسانس در مدت سه سال از دانشگاه تهران شد.
در تمام طول دوران زندگیش همواره شخصی مومن و پرهیزکار بود. در کوچکی زمانی که شش سال بیشتر نداشت به روی پشت بام میرفت و با صدای بلند اذان میگفت. پس از آن نیز در طول تحصیل در مجالس و مباحث مذهبی و دینی که در مساجد و منازل شخصی برقرار بود شرکت می جست و این کار را تا پایان عمر ادامه داد. کتابهایی که زیاد به آنها علاقه داشت قرآن و نهج البلاغه بود. در سال 57 همراه مردم قهرمان ایران در راهپیماییها و تظاهرات شرکت میجست و انزجار را از رژیم شاه در شعارهایش بیان میکرد. دارای روحیۀ گذشت و فداکاری بود. در زندگیش به مادیات توجهی نداشت.
بعد از اتمام دوره دانشگاه خدمت سربازی را در نیروی هوایی شروع کرد و پس از 2 ماه که در تهران بود برای ادامۀ خدمت به سمنان منتقل شد و پس از 3 ماه خدمت در سمنان به عنوان حسابدار به علت نیاز شدیدی که جهاد شاهرود به حسابدار داشت به علت دیانت و پاکی از طرف سرپرست جهاد استان به جهاد شاهرود منتقل شد و بقیۀ خدمت سربازیش را که به مدت یک سال بود در جهاد به پایان رساند .
پس از اتمام دوران سربازی با وجود درخواست زیادی که از طرف ادارات من جمله وزارت ارشاد و اداره راه و چندین اداره دیگر برای خدمت در ادارات به ایشان می شد، خدمت در جهاد را رها نکرد و در جواب آنهایی که به او می گفتند چرا به اداره نمیروی میگفت اگر رفتن به ادارات سبب نرفتنن به جهاد میشود من به ادارت نخواهم رفت.
در جهاد نیز با وجود اینکه به عنوان حسابدار معرفی شده بود، پس از چندی عضو شورای اداه کنندۀ جهاد شد و مسئولیت امور مالی گردید. علاوه بر حسابداری به مقدار زیادی به روستاهای شاهرود هر جا که نیاز بود میرفت. به طوریکه روزها و شبها میشد که به منزل نمی آمد یا به روستاها میرفت یا کارهای دیگری منجمله پاسداری در جهاد را به عهده میگرفت و شبها کشیک میداد. با وجود حقوق ناچیزی که از جهاد میگرفت دارایی که داشت یا در صندوق قرض الحسنه بود و یا به نیازمندان کمک میکرد.
بعد از شروع جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران با وجود درخواست های جهاد مبنی بر ماندن در جهاد و نرفتن به جبهه ها بالاخره طاقت نیاورد و بعد از فرمان امام مبنی بر اینکه بر همه واجب است که در صورتی که می توانند به جبهه بروند. به علت اینکه مقلد امام بود و اطاعت از فرمان امام را واجب شرعی می دانست، برای بار اول دوازدهم ماه رمضان به جبهه رفت(آبان سال 1360) و پس از اتمام حمله رمضان به خانه بازگشت. بار دوم نیز با وجود درخواسته های زیاد خانواده مبنی بر نرفتن به جبهه و پیشنهاد ازدواج به ایشان، بازهم عازم جبهه گردید. خمس مالی را که در مدت سربازی و خدمت در جهاد پس انداز کرده بود نزد امام جمعه شهر حساب کرد.
در جبهه نیز دیانت و پاکدامنی و عدالتش زبانزد دوستان و یارانش بود به طوری که برادرش میگفت زمانی که من برای گرفتن بند پوتین به او مراجعه کردم به من گفته بود که برو از تدارکات قسمت خودتان نامه بیاور مبنی بر اینکه به بند پوتین نیاز داری تا من به تو پوتین بدهم و یا در تقسیم میوه تا زمانی که تمامی رزمندگان نمی آمدند میوه ها را تقسیم نمی کرد. می گفت اجازه بدهید تا همۀ بچه ها بیایند بعد میوه ها را تقسیم میکنیم.
در جبهه نیز با وجود اینکه در قسمت تدارکات مشغول خدمت بود بارها درخواست رفتن به خط مقدم جبهه را کرده بود که با مخالفت فرمانده روبرو شده بود و به او گفته بودند که ما در اینجا به تونیاز داریم ولی بالاخره طاقت نیاورده و مسئولیت رساندن مهمات به خط مقدم جبهه را به عهده گرفت. آخرین بار نیز هنگامیکه با نیاز شدید رزمندگان برای رساندن مهمات به خط مقدم مواجه شد، هنگامی که مهمات را به رزمندگان رسانیده و باز میگشت در تاریخ ۱۳۶۱/۰۸/۱۵ در عملیات محرم در منطقه عین خوش به درجه رفیع شهادت نائل می گردد.
روحش شاد و راهش پر رهرو