1272

حسین شاهسواری

نام و نام خانوادگی: حسین شاهسواری
نام پدر: حسن
تاریخ تولد: ۱۳۴۷/۰۳/۰۱
محل تولد: مینودشت
استان تولد: گلستان
مسئولیت: رزمنده
تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۰۱/۳۰
نام عملیات: پدافندی
محل شهادت: مهران
نحوه شهادت: اصابت تیر مستقیم به بدن
وضعیت پیکر: دارد
محل مزار: گلزار شهدای شاهرود
کپی لینک صفحه
اشتراک گذاری در شبکه های اجتماعی

شهید والامقام حسین شاهسوار فرزند حسن و شهناز، یکم خرداد ۱۳۴۷ در مینودشت و در خانواده‌ای متدین چشم به جهان گشود و در سنین کودکی به واسطه شغل پدر(شرکت البرز شرقی) به شاهرود مهاجرت و در این شهر رشد کرد.شهید شاهسوار دانش آموز سال اول دوره متوسطه بود که در اسفند ۱۳۶۳ با اصرار فراوان، مادر و خانواده را راضی کرد تا به عنوان بسیجی به جبهه مهران اعزام شود تا در دوران دفاع مقدس نقش خود را ایفا کند.شهید والامقام حسین شاهسوار در سپاه شاهرود تیپ ۲۸ صفر، گردان یامهدی(عج) به جبهه اعزام شد و سرانجام سی‌ام فروردین ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی مهران به شهادت رسید.

 

بسم الله الرحمن الرحیم
« رضیت بالاسلام دیناً و بالقران کتاباً و بالکعبه قبله »
اینجانب بندة حقیر، حسین شاهسواري فرزند حسن، این چند کلمه را بعنوان وصیت بر این صفحه کاغذ مینویسم. از خداي بزرگ میخواهم این سفارشها را بر دل بندگان خود مؤثر فرماید و این حقیر را مورد شفاعت و مغفرت قرار دهد. خدایا مرا مورد عفو خود قرار ده و تمام گناهانم را ببخش و مرگی باعزت به من عطا کن که این مرگ در راه خودت باشد و شهادت را نصیبم کن که آرزوي قلبی من است.
اي بندگان! خدا را عبادت کنید و متقی باشید و در برابر کسی جز خدا سر تسلیم فرود نیاورید و با دشمنان خدا دست دوستی دراز نکنید. دست به دامان قرآن کریم و عترت پیغمبر(صلوات الله علیهم اجمعین) دراز کنید و زندگیتان را طبق دستورات خداي بزرگ و آیات و روایات تنظیم کنید.
اي ملت ایران و اي امت مستضعف و محروم! همچنان که با اتحادتان شرق و غرب را ذلیل کرده اید به اتحادتان ادامه بدهید. زیرا قرآن میفرماید « واعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا »
سخنان این ذخیره خداوندي این پیر جماران را از جان و دل به گوش بخرید و عمل نمایید. پیامهاي روحبخش را در مغز بسپارید و بدان عمل کنید. هنگامی که خورشید جماران شروع به درخشیدن میکند، هزاران دست براي دعا بسوي آسمان میرود، شما هم همراه آنها دستهایتان را بالا ببرید و از خدا بخواهید تا انقلاب مهدي(عج) امام عزیز را نگهدارد. مبادا لحظه اي امام را تنها بگذارید مبادا لحظه اي از خط روحانیت مبارز دور شوید. اگر میخواهید سعادتمند بشوید باید پیرو آن باشید و به همراه آنها قدم بردارید.
شما اي پدر و مادر گرامی، اصلاً ناراحت نباشید و اگر مقدور شد که فرزندتان را در راه خدا فدا کنید، باید افتخار کنید و بدانید که اجر و پاداشتان پیش خداي بزرگ محفوظ خواهد بود. مادر جان مرا ببخش و از اینکه نتوانستم فرزند خوبی برایتان باشد عذر میخواهم. امیدوارم که پیش فاطمه (س) روسفید باشید. و از خواهرانم میخواهم که راه برادرشان را ادامه دهند و بکوشند تا باعث افتخار اسلام و مسلمین باشند و از همه دوستان و آشنایان و اقوام و خویشان حلالیت میطلبم و از همه میخواهم که امام را تنها نگذارند و پیرو ایشان باشند. اگر شهادت نصیبم گشت، نمازم را حاج آقا طاهري بخواند و مرا در مزار شاهرود دفن کنید.
بیا اي دل از اینجا پر بگیریم ره کاشانۀ دیگر بگیریم
بیا گمگشته دیرین خود را سراغ از لاله دیگر بگیریم
« والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته »
حسین شاهسواري

خاطراتی به نقل از مادر شهید:

حسین را هفت ماهه باردار بودم که شبی سیدی بلند بالا و نورانی به خوابم آمد و از من پرسید بچه‌ای که در شکم داری نامش چیست؟ و من که آن زمان جنسیت بچه قابل تشخیص نبود را برایش توضیح دادم و گفتم نمی‌دانم، بعد رو به من کرد و گفت فرزند شما پسر به دنیا می‌آید و نام او را حسین بگذارید این را گفت و دیگر در خواب شاهد آن چهره نورانی زیبا نبودم و از خواب پریدم.فردا ماجرای خواب را با پدر حسین در میان گذاشتم و همسرم به من گفت خواب را با کسی در میان نگذار تا روز تولد بچه، اگر خدا به ما فرزند پسر هدیه داد ما نامش را طبق خوابی که دیده‌ای حسین می‌گذاریم، ابراز کر،دقیقاً خوابم تعبیر شد، این شد که نامش را حسین گذاشتیم.

در همین ایام و در دوران جبهه و جنگ بود، ساعت دو نیمه شب که همگی خواب بودند متوجه صدای گریه‌ای شدم داخل اتاق رفتم دیدم حسین در حال خواندن نماز شب است و بلند گریه می‌کند بالاسر حسین ایستادم تا نمازش را سلام داد، رو به من گفت مامان دیشب خواب دیدم هشت شهید را در گلزار شهرک امام تشییع می‌کنند اما محل تشییع باغ سرسبز بزرگ و زیبایی بود و به محض ورود من شهدا خطاب به من گفتند حسین چرا ایستادی تو باید شهید شوی بیا همراه ما، من همانطور که ناراحت ایستاده بودم گفتم مادرم به من اجازه نمی‌دهد بعد این جمله شهدا گفتن مادرت راضی می‌شود بیا داخل تا برویم.بعد از شنیدن خواب حسین با لحن خنده با او شوخی کردم و گفتم محال است بگذارم بروی جبهه و از ما دور بشوی، حسین ناراحت شد و گفت مامان اگر نگذاری بروم سر پل صراط پیش حضرت زهرا (س) سر راهت را می‌گیرم،صبح زود صحبت بین خودم و حسین را برای پدر حسین بازگو کردم و آوردمش سپاه اسم نوشت و به جبهه اعزام شد و دقیقاً سر ۴۵ روز جنازه‌اش را برایم آوردند.

در این بخش می توانید تصویر مربوط به بارکد دوبعدی این صفحه را دانلود کنید یا برای نصب روی مکان های منتسب به شهید از قسمت محصولات فرهنگی سایت اقدام به سفارش بارکد فیزیکی نمایید. این بارکد دوبعدی توسط همه گوشی های هوشمند دارای دوربین، قابل اسکن است و افراد با اسکن کردن آن به سادگی وارد این صفحه خواهند شد.

بالا