یک خبر کافی بود تا برای فریدون عباسی شاهکوه همچون اکسیر جوانی باشد.
خبر آمد که دشمن دوباره حمله کرده است، او استخاره را جایز ندانست در حالی که پزشکی در مشهد به او گفته بود چند ماه دیگر بیشتر زنده نخواهد بود. او مرگ در رختخواب را جایز ندانست، از دخترش خواست تا دعا کند اینبار شهید شود. با همسرش وداع کرد ومهدی، تنها پسرش را بوسید و به همراه همسنگران سابقش برای مقابله با دشمن راهی اسلام آباد غرب شد. فریدون که بیشتر دوست داشت ابراهیم بخوانندش، در روز چهارم مرداد ۱۳۶۷ به دلیل اصابت ترکش در حالی که باز هم جلودار رزمندگان بود چهل، پنجاه متر جلوتر از تنگه چهارزبر به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
مهدی عباسی فرزند شهید :
پدرم در سال ۱۳۲۹ و در روستای شاهکوه دیده به جهان گشود. وی زمانی متولد شد که چند ماه قبل پدرش محمد ابراهیم بر اثر بیماری درگذشته بود. مادر شهید سکینه نام داشت و چون شوهرش در جوانی از دنیا رفته بود نام شوهرش ابراهیم را بر تنها پسرش نهاد. سکینه که در روستای شاهکوه ملقب به سکینه حیدر بود، زنی باتقوا و ساده زیست بود که علاوه بر اینکه از دسترنج خود چهار کودک خردسالش را پرورش می داد؛ در مسجد شاهکوه نیز خادمی می کرد. سکینه حیدر عاشق اهل بیت بود و به قمر بنی هاشم آنچنان ارادتی داشت که پسرش ابراهیم را به او سپرده بود. ابراهیم کودکی خود را در شاهکوه سپری کرد تا اینکه در سیزده سالگی، مادرش تصمیم می گیرد او را به یکی از بستگانش بسپارد تا برای خود کسی شود. ابراهیم به گرگان می رود و در حجره آشنای مادری خود مشغول کار میشود اما چندی نمیگذرد که یک تاجر تهرانی او را می بیند و پس از آشنایی با ابراهیم، به آشنای مادر او پیشنهاد میدهد که ابراهیم را به تهران برده و همچون فرزند خود بزرگش کند. ابراهیم با آن مرد راهی می شود و در خانه او زندگی می کند. این تاجر تهرانی که فرزندش فریدون را در نوجوانی از دست داده بود، ابراهیم را مانند پسر خود میدانست برای همین قصد کرد تا نام ابراهیم را به فریدون تغییر دهد. تاجر از ابراهیم میخواهد که شناسنامه پدرش را از مادر بگیرد تا برای ابراهیم شناسنامه صادر شود. ابراهیم حالا فریدون نام گرفته بود و در خانه تاجر غرق در رفاه زندگی می کرد. تاجر که با خارجیها نیز مراوداتی داشت سبب شد تا فریدون آرام آرام زبان انگلیسی هم بیاموزد. انگلیسی دانستن او در کنار زیبایی ظاهری و بلند قامتی و خوش لباسی سبب شد که پایش به مراسمات دربار شاه نیز باز شود. خواهر فریدون می گوید برادرش آنقدر فاخر لباس می پوشید که وقتی به روستای پدری پای میگذاشت و به خانه میرفت، خواهرها خجالت میکشیدند برادر را نگاه کنند. فریدون زیاد به شاهکوه سر نمیزد و به تهران دلبسته بود تا آنکه وقتی در ۱۹ سالگی برای دیدار خانواده می رود، خبر مرگ مادرش را میشنود. غم مادر بر تنهایی او افزود ولی باز هم به زندگی در پایتخت خاتمه نداد. به هر حال یک روز باید دعاهای مادر در حق پسر نتیجه می داد. حالا مادر در قید حیات نبود اما چهار سال بعد از درگذشت سکینه حیدر ، زمانی که فریدون به قرن آباد و خانه یکی از خواهرانش رفته بود، اتفاقی رخ داد که زندگی فریدون را زیر و زبر کرد. وی برای اولین بار با هیئت شاهکوهی ها راهی زیارت امام رضا علیه السلام شد و در آنجا تصمیم به توبه گرفت. این سفر و زیارت آنچنان در وجود او انقلابی بپا کرد که دیگر نمیتوانست آن رفاه و آسایش را تحمل کند؛ برای همین از امام رئوف خواهش میکند که او را از آن زندگی نجات دهد و در عوض فریدون نذر میکند تا در مقابل قبولی درخواستش، بتنهایی و با پای پیاده از قرن آباد به مشهد برود. خیلی زود فریدون تهران را ترک میکند و برای فراگیری معارف و احکام اسلامی به اصفهان میرود و پای درس علمای حوزه اصفهان زانوی ادب میزند. سه سال بعد، در حالی که یک جوان مومن و البته آشنای به اندیشه امام خمینی ره شده بود، پس از ۱۳ سال زندگی در غربت به دیار خود برگشت. در سال ۱۳۵۵ با دختری ۱۳ ساله که در همسایگی خانه مادری اش در شاهکوه زندگی میکرد، ازدواج کرد و یک سال بعد برای اقامت به شاهرود رفت. دیری نپایید که در ذوبآهن شاهرود مشغول بکار شد. در سال ۵۷ اولین فرزندش بدنیا آمد اما پدر شدن فریدون، سبب نشد تا از مبارزه با طاغوت و همراهی با انقلاب اسلامی دست بردارد. در تظاهراتها جلودار دیگران بود و به شجاعت مشهور بود. آنگاه که صدای شیپور جنگ را شنید جزو اولین نفراتی بود که در همان روزهای ابتدایی با یک گروه چهل پنجاه نفره به مناطق جنگزده رفت. ماهها در کردستان به عنوان تک تیرانداز جنگید. سالها به عنوان آرپیجی زن و فرمانده دسته در جنوب جهاد کرد. طی هشت سال جنگ بارها مجروح شد. سه بار شیمیایی شد اما هرگز دست از جهاد بر نداشت. گاهی ترکش کنار قلبش او را فلج و بی حرکت میکرد و تنها از این درد میتوانست اشک بریزد. یکبار با عامل شیمیائی تاول زا آنچنان مجروح شد که چندین ماه تنها با یک ملحفه در خانه سر میکرد. در عملیات خیبر اما به وسیله گاز خردل ریه هایش از دست رفت. در حالی که سه دختر داشت و از کارافتاده شده بود، کارت جانبازی اش را به بنیاد جانبازان پس داد و به همسرش نیز سفارش کرد که نه در زمان حیاتش و نه پس از شهادتش هرگز از بنیاد جانبازان و بنیاد شهید تقاضایی نکند. در حالی که فرماندهان او را از جبهه منع کرده بودند، توسط جهاد سازندگی به عنوان راننده آمبولانس راهی جبهه شد. در ماههای آخر جنگ اما دیگر توانی نداشت تا آنکه خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ زندگی را برای او سیاه و تاریک کرد.چرا که رزمندگان در آرزوی رسیدن به کربلا و یا شهادت در راه خدا بودند و خاتمه جنگ را خاتمه آرزوهایشان و جمع شدن سفره ایثار و شهادت و جانبازیها و روزهای عاشقی و دلدادگی و زندگی در کنار شهدا
می دانستند.رزمندگان با این یادها و خاطرات زنده بودند و زندگی می کردند و نمی توانستند جمع شدن این بساط عاشقی را تحمل و باور کنند.
اما سرانجام ابراهیم در آخرین عملیات و در آخرین روزهای جنگ بار دیگر خود را به جبهه رساند و در مبارزه ای جانانه با منافقین در عملیات مرصاد به آرزوی خود رسید و بسوی دلدار پر کشید.
بسم الله الرحمن الرحيم
و قاتلوا هم حتى لا تكون فتنه (قرآن كريم).
السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیک یا انصار ابا عبدالله».
با سپاس به خداوند تبارک و تعالی که ما را به راه راست هدایت و راهنمایی فرموده است و با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت و نجات دهنده انسانها از ظالم و ستم جباران و با سلام بر نایب بر حقش نور دیده ما امام خمینی سلام به شهدای عزیز اسلام و انقلاب اسلامی و راه حق و آزادی ای امام عزیز تو که در قلب من جای داری اگر شما نبودید ما دین نداشتیم، هدف نداشتیم. زنده بودیم ولی مردگانی بیش نبودیم. تو آمدی و ما را زنده کردی و گفتی ای مسلمین ،برخیزید جان بگیرید و در راه خدا قیام کنید.هدف داشته باشید و هدف شما الهی باشد، نه هدف برای غیر خدا. و مردم همه با هم کوچک و بزرگ به ندای شما لبیک گفتند و تو شاهدی که هفت سال از جنگ حق علیه باطل می گذرد. مردم ما خسته نشده و نمی شوند. ملت ما حرکت کرد و هزاران شهید عزیز و بــه خون خفته تقدیم اسلام عزیز کرد.
ای شهیدان گرانقدر، ملت ما هرگز و هرگز شما را از یاد نخواهند برد.ایثارگری شما را تاریخ ثبت خواهد کرد.
ای امام تو شاهد باش که حقیر اکنون برای یاری اسلام از همه چیزم گذشتم و به جبهه حـق بـرای نابودی کافران قـدم می گذارم که شاید قدم کوچکی در راه به ثمر رساندن خون به ناحق ریختـه شــده شـهـدای کربلا بردارم. ای خدای مهربان تو خود این قدم کوچک را قبول کن و مرا از جهاد کنندگان در راه خودت بپذیر. پروردگارا مدتی بود که با جبهه رابطه ام قطع شده بود و آن بر اثر بیماری بود. امیدوارم عذر مرا بپذیرید و الان هم در خود نمیبینم. ولی احساس تکلیف و وظیفه می کنم. حال که مرا توفیق دادی سپاسگزارم و حاضرم خون ناقابلم را در راه زنده نگه داشتن دین تو چندین بار بریزم. پروردگارا اینبار بر خلاف دفعات قبل گویا بر من اعلام شده است که دیگر زنده به این دنیای فانی برنمی گردم و امیدوارم مرا در روز قیامت در صف شهیدان کربلا و شهدای عزیز جنگ تحمیلی قرار بدهید. خودم می دانم که لیاقت شهادت را ندارم، لیکن از فضل و کرم تو آگاهم و اما شما ای امت شهید پرور، دست از امام عزیزمان برندارید که خیر دنیا و آخرت شما در این است. جبهه ها را یاری و نماز جمعه را هر چه باشکوه تر برگزار کنید که واقعا" دشمن شکن است و شما ای فرزندانم راه مرا که راه حسین (ع) است، ادامه دهید و اما شما ای همسرم رسالت زینب گونه خود را فراموش نکنید و از شما خانواده ام جداً میخواهم در فراق حقیر ناراحتی زیادی نکنید و از خواهرانم می خواهم که مرا ببخشند و حلال نمایند.
از کلیه دوستان، فامیل ها، رفقا و همسایه طلب حلالیت مینمایم.
امام عزیز را دعا کنید، راه شهدای عزیز را ادامه بدهید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار
خدا حافظ شما باشد.
والسلام على من اتبع الهدى
محمد ابراهیم (فریدون) عباسی شاهکویی
برای این قسمت مستنداتی یافت نشد.اگر شما در این زمینه میتوانید بما کمک کنید و مستنداتی دارید لطفاً برای ما در پیامرسان ایتا به نشانی
@saba_44
بفرستید تا در سایت بارگذاری شود
با تشکر از همکاری شما
شاهرود- پارک علم و فناوری استان سمنان
آیدی ایتا: jalalibme@
شنبه _ پنجشنبه : 7:00 - 16:00
کلیه حقوق این سایت متعلق به گروه جهادی نصرا میباشد.
