شهید والامقام عبدالهادی قرغی سوم آذر ۱۳۴۷ در غروب عید فطر در شاهرود در خانوادهای متدین به دنیا آمد و پرورش یافت، پدرش قناد بود. فرزند سوم اسماعیل و زهرا نوجوان شجاع و خیلی بااستعدادی بود و برای انجام هر کاری فکر میکرد و نسجیده دست به کاری نمیبرد، دانش آموز سوم متوسطه بود که به عنوان بسیجی از طرف سپاه شاهرود تیپ ۲۱گردان کربلا به جبهه اعزام شد.که چهار بار به جبهه اعزام شد و چنان کاربلد بود که در جبهه بیسمچی گردان و همراه فرمانده بود.
مادرشهید قرغی نقل میکند:زمانی که پسر بزرگترم محسن در جبهه کردستان بود،به عبدالهادی گفتم که « مادرجان صبر کن تا برادرت برگردد بعد شما برو» چرا که پدرشان در آن زمان مرحوم شده بود، عبدالهادی در یک جمله کوتاه گفت: مادرجان شما تضمین میکنید که تا آن موقع جنگ تمام نمی شود؟» عبدالهادی عازم جبهه شد
این شهید جلیل القدر پس از نزدیک به چهار ماه و ۱۹ روز دفاع جانانه و داوطلبانه از خاک وطن، سرانجام در آخرین مسولیتش به عنوان بیسیمچی گردان چهارم فروردین ۱۳۶۵ در سن ۱۸ سالگی در عملیات پدافندی فاو عراق بر اثر اصابت گلوله به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
پیکر پاک شهید قرغی پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای شاهرود به خاک سپرده شد.
مادر شهید قرغی در وصف پسرش این گونه شعر سروده است:
هجده ساله جوانِ مادر / هادی ای روح و روان مادر
گوش دادی به ندای رهبر / جان بدادی تو به راه داور
سر به بالین بنهم با یادت / به امیدی که ببینم خوابت
آخرین بار که رفتی ز برم / من زدم بوسه به رویت پسرم
بود در کنج دلت خنده شوق / شوق از بهر شهامت پسرم
اگر شما در جهت تکمیل این بخش میتوانید به ما کمک کنید و مستنداتی دارید لطفاً برای ما در پیامرسان ایتا به نشانی 44_saba@ ارسال فرمایید تا در سایت بارگزاری گردد.
باتشکر از همکاری شما
بسم الله الرحمن الرحیم
و در پیشگاه جلالت جان افشاندند و در نهان با آنان راز گفتی و به آشکار در درگاه تو عمل کردند. (از مناجات شعبانیه)
خدایا تو را شکر می کنم که سعادتی به من دادي تا بتوانم با مخلصان درگاهت رابطه پیدا کنم. خدایا تو را شکر می کنم که مرا اشک دادي که همچون باران در نمک زاران ببارم.تو مرا فریاد کردي که همچون رعد در میان طوفان حوادث بغرّم. خوش دارم از همه چیز و همه کس ببرم و جز خدا ایمن و همراهی نداشته باشم.
خوش دارم که نیمه هاي شب در سکوت آسمان و زمین به مناجات برخیزم، با ستارگان بخوانم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم و آرام آرام به عمق کهکشان ها صعود نمایم و خوش دارم که کوله بار خود را که از غم و درد انباشته است بر دوش بگیرم و عصازنان به سوي صحراي محرّم رهسپار شوم.
این حقیر عبدالهادي قرغی اینک که توفیق یافتم به صحنۀ نبرد حق علیه باطل بیایم به یاد خدا و با نام خدا وصیت نامۀ خود را بدینگونه آغاز می کنم:
هرچند نیازي به این گونه نوشتنها نیست، هرچند دیگر خورشید طلوع کرده است وآهسته آهسته پرتوش همۀ جهان را روشن خواهد کرد، اما بد نیست به یادگار چند خطی را بنویسم زیرا آن داناي رازهاي آشکار و نهان فرموده است:
«تذکر ما مؤمنین را سودمند است »
اي امت اسلام و اي پیروان خط سرخ شهیدان رمز پیروزي شما بر کافران و منافقان پیوستگی به اسلام عزیز و یکپارچگی، وحدت و اطاعت از مقام مقدس رهبري می باشد.از اسلام جدا نشوید. امام فرمود:« حبل الله اسلام است » به اسلام چنگ بزنید، مبادا گرد تفرقه و جدایی و از هم بیگانگی گردید که رنگ و بوي شما خواهد رفت و در دنیا و آخرت آبرویی برایتان باقی نخواهد ماند. شیطان ما را به تفرقه می خواند، شیطان دوستانش را به نزاع و کینه توزي با یکدیگر دعوت می کند، خداي رحمان ما را به وحدت و همبستگی فرمان داده است، شیطان را بندگی نکنید که دشمن آشکار بنی آدم است. حب جاه و مقام موجب آن نگردد که تشکل و انسجامتان به هم خورده و جمعتان متفرق گردد. دنیا آنقدرها ارزش ندارد که به خاطر او با هم به جنگ و ستیز برخیزیم. دنیا کالاي فریبنده است. دنیا با همۀ بلنديهایش کوتاه و با همۀ زیباییهایش زشت و فریبنده است، تقواي خدا را پیشه کنید و از معصیت بپرهیزید که معصیت انسان را ذلیل و پست می سازد. سفارش می کنم شما را به تبعیت دقیق از امام امت که به راستی موهبتی آشکار از سوي خدا بر همۀ جهانیان است. مبادا امام را تنها گذارید. مبادا فریادهایش بی جواب ماند. مبادا نداي« هل من ناصر ینصرنی » او را کسی خداي نکرده لبیک نگوید.
مبادا خویشتن را واگذاریم امام خویش را تنها گذاریم
ز خون هر شهیدي لاله اي رست مبادا روي لاله پا گذاریم
مادر عزیزم را سلام می رسانم، می دانم که اگر هزاران سال خدمتگزاریش را کنم نمی توانم جواب یک روز زحمات او را بدهم، می دانم که فرزند خوبی برایش نبود ه ام ونتوانستم حق فرزندي را ادا کنم اما از خداي می خواهم مرا به جرم بی حرمتی هایم به اومؤاخذه ننماید و درجواب اجر و پاداش او را بیشتر کند.
مادر خوبم من بنا به فرمان خداوند و بنا به مسئولیتی که براي خود احساس می کردم و براي رضاي خدا راهی جبهه ها شدم تا شاید بتوانم مقدار کمی براي اسلام خدمت کنم واین راهی است که خودم با آگاهی تمام انتخاب کرده ام، راهی را که انتخاب کرد ه ام راهی است که ابتداي آن خدمت به اسلام و انتهاي آن لقاءالله است و لبیک بر فریاد آن حنجرة سرخ گون که فرمود« هل من ناصر ینصرنی ».مادرم این را بدان که جبهه دانشگاه است آن هم با معلمی چون حسین(ع) که درس شهادت و شجاعت و شهامت را به ما می آموزد، درس عشق به شهادت را می آموزد. مادر گرامیم اگر فرزندتان مثل دیگر فرزندان اسلام به فوز عظیم شهادت رسید مبادا بی تابی کنید، مبادا کاري کنید که دل دوستان خدا غمگین شود و دشمنان خدا شادمان گردند. بگذارید تا کوردلان و منافقان و از خدا بی خبران از داغ دق کنند و بمیرند و اگر خواستید گریه کنید بر سید و سالار شهیدان حسین فاطمه(س) گریه کنید بر جوانان حسین(ع) بر زینب(س) قهرمان حسین(ع).
برادر عزیزم را به خدا می سپارم، برادري را که بعد از فوت پدرم زحمات بسیاري را برایم کشیده است، امیدوارم که اگر موجب ناراحتی و اذیت و آزار او شده ام مرا ببخشد ونگذارد تفنگ برادرش بر روي زمین بماند.
خواهر عزیزم در خانه اي که زندگی می کنید نمونه باشید و فرزندانتان را به نحو احسن تربیت کنید و بگذارید از امانتهایی که در دست شما سپرده شده است اولیاءالله برخیزند.اگر از برادرتان بی اعتنایی و یا رنجشی دیده اید، امیدوارم که مرا ببخشید و عفو نمایید.
در پایان از تمام دوستان و همۀ کسانی که مرا می شناسند، حلالیت می طلبم و امیدوارم که مرا ببخشند تنها سخنی که برایشان دارم که بگویم این است که بعد از من ناراحت نباشید و به من ناکام نگویید.چون ناکام به آرزویش نمی رسد ولی من به همۀ آرزوهایم رسیدم و در آخر از ایشان می خواهم که به اسلام و خط امام وفادار باشند.
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
افتاده سري سویی، گلگون شده گیسویی
دیگر نبود دستی، تا موي کند شانه
هر کوي گذر کردم، هر سوي نظر کردم
خاکستر و خون دیدم ویرانه به ویرانه
تا سر به بدن باشد این جامه کفن باشد
فریاد ابوذرها ره بسته به بیگانه
اي واي که یارانم گل هاي بهارانم
رفتند از این خانه رفتند غریبانه
خدایا خدایا تا انقلاب مهدي خمینی را نگه دار.
جنگ جنگ تا پیروزي.
جنگ جنگ تا رفع فتنه در جهان.
« والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته »
مورخه 1364/4/23
عبدالهادي قرغی
-
وقتی فهمیدم که واقعا علاقه داره ، فرستادمش رفت . چهار بار جبهه رفت و خیلی هم فعال بود . یه بار هم با محسن رفته بود .که برادرش محسن تعریف میکرد و میگفت ، وقتی دیدم عبدالهادی در چادر فرماندهی هست خیلی تعجب کردم . یعنی یه نوجوان هجده ساله ای بود که کاردان و کار کن و زبده بود . انقدر فعال بود که درچادر فرماندهی بود . و کمک بیسیم چی بود .
اگر شما در جهت تکمیل این بخش میتوانید به ما کمک کنید و مستنداتی دارید لطفاً برای ما در پیامرسان ایتا به نشانی 44_saba@ ارسال فرمایید تا در سایت بارگزاری گردد.
باتشکر از همکاری شما
شاهرود- پارک علم و فناوری استان سمنان
آیدی ایتا: jalalibme@
شنبه _ پنجشنبه : 7:00 - 16:00
کلیه حقوق این سایت متعلق به گروه جهادی نصرا میباشد.
