برای این قسمت مستنداتی یافت نشد.اگر شما در این زمینه میتوانید بما کمک کنید و مستنداتی دارید، لطفاً برای ما در پیامرسان ایتا به نشانی زیر بفرستید تا در این قسمت بارگذاری شود.
با تشکر از همکاری شما
@saba_44
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات بل احیاء ولکن لاتشعرون و لنبلونکم بشیئ من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس والثمرات و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبۀ قالوا انا لله و انا الیه راجعون»
به نام خداوند بخشنده مهربان
«و آن کسی که در راه خدا کشته شده مرده نپندارید بلکه او زنده است ولیکن همه شما این حقیقت را درخواهید یافت و البته شما را به سختیها چون ترس و گرسنگی و نقصان اموال و نفوس و آفات زراعت بیازماییم و بشارت و مژده آسایش از آن سختیها صابران است آنان که چون به حادثه سخت و ناگواري دچار شوند صبوري پیش گرفته گویند ما به فرمان خدا آمده و بسوي او رجوع خواهیم کرد».
زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده است شهیدي که جانش ز قفاست
با سلام و درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و با سلام به شهیدان اسلام و با سلام بر شما خانواده عزیزم سلام بر بقاء پدر و مادر مهربانم شما که در راه خدا از جگر گوشۀ تان گذشته اید و شما که خداوند منتّ بر شما گذاشت و عزیزتان را در راه خودش فدا کرد مبادا شکر نعمت نکنید زیرا همۀ موجودات روزي آمده و روزي میروند و تنها خداوند است که مرگ ندارد پس حال که چنین است چه خوب است که در مقابل جان ناقابل و حیات دنیوي کوتاه، با ایثار جان، بهشت و زندگانی جاوید را بخریم. شکر کنید خدا را که فرزندتان را قبول کند و هرگز اي پدر و مادر از شما راضی نیستم اگر در مرگم شیون و زاري کنید زیرا این یک آزمایش الهی است که قرآن میفرماید و شما باید از این آزمایش سربلند بیرون آیید و صبر پیشه کنید که « انا لله و انا الیه راجعون » و بگویید صابران پیروزند.
مادرم امیدوارم که مرا ببخشی و از من رضایت داشته باشی و شیرت را حلالم کنی. میدانم که براي بزرگ کردن من زحمات بسیار کشیده و من نتوانستم آنها را جبران کنم ولی مادرم این زحمات را براي بزرگ کردن من در راه خدا قبول کردي و حال
مبادا ناراحت باشی.بدان فرزندت براي چه شهید شد؟ براي اسلام پس آن وقت باید ناله کنی که اسلام نباشد.
مگر من از علی اکبر حسین(ع)عزیزترم و مگر من از جوانهاي دیگر عزیزترم؟ من قابل نیستم که برایم گریه کنید. آنها فداي اسلام شدند و اگر خدا توفیق آن را بدهد من هم فداي راه اسلام و راه امام شدم انشاءالله خدا از من بپذیرد. پس مادرم مرا نزد فاطمه زهرا(س) روسپید کن و برایم گریه مکن. و تو اي پدر عزیزم، شما که بارها از انحراف من جلوگیري کردي. الان موقع آزمایش الهی است. پس پدر مثل کوهی استوار باش. پدر حسین را نیز در این راه بفرست چون راه سعادت است مبادا بگویید بس است رضا رفت. ما دیگر وظیفه مان را انجام دادیم. نه وظیفه ما وقتی انجام میشود که حکومت جهانی اسلام پیاده شود و انشاءالله با ظهور حضرت مهدي(عج) پرچم خونین نقلابمان را به دست آن حضرت بسپاریم. پدر از مقدار پولی که دارم نماز قضا هرچند قدر میشود بخوانید. برایم روزه قضا یک وماه ونیم یا بیشتر بگیرید و اگر نعشم به دست شما نرسید بگویید که خدایا هدیه اي را که دادیم قبول کن و یادت از شهداي کربلا بیاید و اگر به دستتان رسید هرگز راضی نیستم در داخل مقبره اي که قرار است درست کنند دفن کنید مرا کنار عبدالله طاهري هرچند که لیاقت ندارم کنارش دفن کنید و مجلس عزاي مرا پر خرج برگزار نکنید و عوض آن به مستضعفان که محتاجند بدهید و تو اي خواهرم(معصوم) خواهرم من حق برادري را براي تو اجرا نکردم امیدوارم مرا ببخشید خواهرم فرزندانت را با تعالیم اسلام پرورش بده تا سربازانی براي امام زمان(عج) باشند. محسن را چنان تربیت کن مانند محسن شریفها سربازان فداکار اسلام باشند. و تو اي خواهرم(زهرا): خواهرم همچون زینب(س) در مقابل مصائب استوار باش و هرگز به خود اندوه راه نده که در راه خدا شهادت افتخار ما است. و خواهرم حجابت را چنان محکم کن چون سنگر شما است و حجاب تو کوبنده تر از خون من است. خواهرم در حفظ و تعلیم مسائل اسلامی کوشا باش این راه سعادت است و هرگز امام را تنها مگذار. و تو اي برادرم حسین: حق نامت را حفظ کن. برادرم اسلحۀ زمین افتاده برادر را بردار و محکم باش، برادرم هرگز دست از حمایت ولایت فقیه برندار و همیشه پشتیبان ولایت فقیه در هر زمان باش که ولایت فقیه استمرار حرکت پاك انبیا است. درسَت را بخوان و خوب هم بخوان تا سرباز خوبی براي حضرت مهدي(عج) باشی. و از همه اهل و فامیل طلب مغفرت میکنم، اگر بدي دیده اید به خوبی خود ببخشید و از شما خواهانم پاسدار خون شهدا باشید موضوع اصلی [چند سطر ناخوانا]
« والسلام »
راوی خاطره:همرزم شهید آقای مهرداد نظری:
1- تا آمدیم بفهمیم جنگ شروع شده کوچه مان معطر به نام شهید شد.
شهید حسین کوثری بقالی کوچکی سر خانه شان داشت .صبحها یک دیگ شیر میجوشاند و آنموقع ما سعی میکردیم اطراف مغازه اش نرویم چون میگفت اگه بیایید باید شیر رو بهم بزنید،آخرش هم یک مشت تخمه بهمون میداد، ولی از بازی کردن مان می افتادیم و همیشه اون موقع سعی میکردیم از جلوی مغازه اش رد نشیم..
از شهید رضا خراط هر چی بگم کم گفتم اون موقع رسم نبود اسم کوچه ای را بنام شهید بگذارند، یعنی تعداد شهدا زیاد نبود. شهرداری هم اجازه تغییر نام کوچه را نمیداد. شهید رضا (در شناسنامه محمد حسن ثبت شده بود) با برادر جانبازم فرهاد تابلویی به نام کوچه شهید حسین کوثری سفارش دادند و آماده شد و شبانه خودم نگهبانی شان را میدادم که شهید رضا با کمک فرهاد بالای ستون چوبی برق رفتند و تابلو را به آن ستون میخ کردند تا نام کوچه به نام این شهید بزرگوار تغییر کند.
در دوران قبل از انقلاب هم خودم شاهد بودم که شبانه روی دیوارهای کوچه را با اسپری مشکی شعار "مرگ بر شاه" و" درود بر خمینی" مینوشتند و سریع پا به فرار میگذاشتند.....
2- بریده ای از خاطرات عملیات محرم:
نماز صبح را درحال راه رفتن همگی خواندیم و بعد به فکر افتادیم اگر به اهداف تعیین شده مانند مرحله اول عملیات محرم نرسیم، در تیررس دشمن همه تار ومار میشویم. روی جاده شروع به دویدن کردیم و زیر آتش دشمن، مانند صبحگاه هان پای کوبان شروع به خواندن این شعر کردیم:
امام اول ...علی
مرد دو عالم ...علی...
بدین طریق به خودمان انرژی میدادیم تا زودتر به اهداف برسیم...
تقریباً آسمان روشن شده بود و در روبروی خودمان خاکریز بلندی را مشاهده کردیم سریع خودمان را به پشت آن رساندیم ، تلمبه خانه بود و خاکریزهای بلندی دور آن. سمت راست مان پاسگاه عراقی بود پر از نیروهای دشمن. هنوز سقوط نکرده بود. رضا خراط و شهید مهدی واعظی برجسته مامور شدند تا به طرف اون پاسگاه بروند و عراقی های داخل آن را به اسارت بگیرند. فاصله ای با ما نداشتند و آنها را می توانستیم ببینیم. من هم پشت سر رضا خراط براه افتادم ولی با عصبانیت گفت همین جا بمانم تا او با اسرا برگردد..
خیلی خسته بودم همین باعث شد که به شهید بزرگوار رضا خراط زیاد اصرار نکنم. روی خاکریز دراز کشیدم و از خستگی زیاد خوابم برد. مدتی بعد با صدای تیر اندازی از خواب پریدم و سر جایم نشستم، گیج بودم نمی دانستم چه اتفاقی افتاده است؟
شهید مهدی واعظی رو دیدم که با چهره ای ناراحت و درهم آمد و روبرویم نشست، خیلی ناراحت بود پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ ولی سرش رو بالا نیاورد و جوابی نداد. چندین بار التماسش کردم تو رو بخدا بگو چه شده؟ ... رضاخراط کجاست؟.... با صدایی لرزان گفت: موقعی که به طرف پاسگاه عراقی ها می رفتیم همه آنها به علامت تسلیم، دست ها رو بالا بردند ولی تا به عراقی ها نزدیک شدیم شروع به تیر اندازی کردند و رضا را به فیض شهادت رساندند. برای چندمین بار بود که دراین عملیات اشک در چشمانم حلقه می زد. باورم نمی شد که بهترین دوست دوران کودکی ام و دوران انقلاب و جنگ را از دست داده بودم....
شاهرود- پارک علم و فناوری استان سمنان
آیدی ایتا: jalalibme@
شنبه _ پنجشنبه : 7:00 - 16:00
کلیه حقوق این سایت متعلق به گروه جهادی نصرا میباشد.
