شهید والامقام مجتبی صدیقی متولد یکم شهریور ۱۳۴۳ شهرستان شاهرود در خانوادهای با ایمان و دوستدار اهل بیت علیه السلام متولد شد، پدرش کاظم، کارگر کارخانه قند بود و مادرش صدیقه نامداشت، وی در سایه محبت های پدر و مادر پاکدامن و مهربانش دوران کودکی را پشت سر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد و به فراگیری تحصیل پرداخت، تحصیلات را در مقطع متوسطه به پایان رسانید سپس در حوزه علمیه تا سطح یک ادامه تحصیل داد.شهید والامقام با عضویت بسیجی و با سمت فرمانده گروهان در جبهه حضور یافت و در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۱ در منطقه جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به پا شهد شیرین شهادت نوشید و در جوار رحمت الهی جای گرفت.
اگر شما در جهت تکمیل این بخش میتوانید به ما کمک کنید و مستنداتی دارید لطفاً برای ما در پیامرسان ایتا به نشانی 44_saba@ ارسال فرمایید تا در سایت بارگزاری گردد.
باتشکر از همکاری شما
بسم الله الرحمن الرحیم
« و من النّاس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رئوف بالعباد »
« و لا تحسبنّ الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون »
« الحمدلله الاول بلا اول کان قبله و الاخر بلا آخر یکون بعده »
«حمد وسپاس خدایی را که اول است و پیش از اولی نبوده و آخر است و پس از او آخری نیست، مبدأ هر موجودی و مرجع هر شیئی است »
حمد و سپاس خدایی را که ما را به خلقی احسن بیافرید و مقدر فرمود بر ما تقدیر خویش را که ذره ای خطای از آن را نمی توان.
حمدو سپاس خدایی را که نعمت سپاسگزاری و شکر نعمت به جا آوردن را - که اگر این شناخت را عطا نکرده بود، همانا در مثال انعام بودیم- به ما ارزانی داشت، گرچه با سجده ای به درازای یک عمر، شکر این نعمت را به جا نتوان آورد.
حمد و سپاس خدایی را که بر ما منت نهاد و با برانگیختن 124 هزار پیامبر، انسان ها را بسوی خویش هدایت نمود و پیش از آن اینکه، آخرین رسول خویش حضرت محمد ابن عبدالله (ص) را برانگیخت و ختم آنان قرارش داد و با نزول کتاب خویش بر او، وسیله انذار و هدایت و راهنمایی انسان ها گردانید.
حمد و سپاس خدایی را که ما امت مسلمان را بیش از آن منت گذارد و با قرار دادن آن دوازده اختر تابناك آسمان ولایت، علی( ع) و یازده فرزند پاکش، به عنوان جانشین و وصی رسولش، حجت خویش را بر ما به اکمال رسانید و سپاس او را که از شیعیان اثنی عشری و پیرو مذهب جعفری قرارمان داد.
حمد و سپاس خدایی را که بر ما اذن مدح و عبادتش را، که همانا هدف از خلقت انسان است، روزی قرار داد.
حمد و سپاس خدایی را که ما را توفیقی عنایت و لطفی کرامت فرمود و ما را در زمانه ای سعادت حیات بخشید که در غیاب آخرین حجت حق، پرچمدار عدل وعدالت و منجی عالم بشریت، حضرت ولی عصر(عج )،« روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء » او که اگر نظر برگیرد، زمین، اهلش را در خود فرو می برد، بتوانم نائب برحقش، آن خداپرست خود ساخته خداجو، مرجع مسلمین، مطیع امر مولا، یگانه اعدل اعلم زمان، ناخدای کشتی نجات، نادی ندای« هل من ناصر » حسینی، یحیای ثانی، یک دریمانی، یعنی فرزند رسول الله، زادهُ زهرا، خمینی که جانم به فدایش باد را، درك کرده و سربازی اش را بر جان بپذیرم.
حمد و سپاس مر خدایی را که با چنین منتی (یعنی وجود رهبری چون امام) اسلام را زنده و احکام قرآن را احیاء و به اسلام و خداپرستان عزت و بر دشمنانشان ذلت و خواری بخشید و انسانیت انسان را که در تهدید فنا بود، [را] به ما بازگرداند و حقیقت و معنای واقعی عبادت و عشق و ایثار و شهامت و شجاعت و شهامت و بسیاری واژه های تحریف شده و به فراموشی سپرده شده دیگر را عیان کرد.
حمد و سپاس مر خدایی را که آنچه بر بسیاری از پدران ما نداده بود، بر ما و نسل حاضر که همیشه می گفتیم یا اباعبدالله، ای کاش بودیم در کربلا و هل من ناصر ینصرنی تو را لبیک می گفتیم عطا نمود و صحنۀ کربلا را مکرر نمود و عاشورایی برپا کرد تا حسینیان زمان با عشق به شهادت، در رکاب حسین زمانه، برای احیاء دین جدش رسول الله(ص)، با یزیدیان و ابن مرجانه های زمان به نبرد برخیزند و مشهدی را بیابند تا در آن جان ناقابل خویش را، که نه شایسته ماندن در این دیار فناپذیر بود [را]، در طبق اخلاص گذارده و دیوانه وار ایثار معشوق مطلوبشان کرده و لقاء دوست را بیابند.
و حمد و سپاس مر خدایی را که مرا در خانواده ای متولد نمود که افتخار آن خانه مذهب و نماز و قرآن بوده و هست و مرا از پدر و مادری پاك و مسلمان و به دور از گناه بدنیا آورد، که مرا از کوچکی با نماز و قرآن مأنوس نمایند.
خداوندا! تو آگاهی از درون پرسوزم، تو واقفی بر شرارة قلبم، عالمی نهایت شوقم را به وصلت، پروردگارا خود دانایی بر آنچه مرا به سویت می خواند و مطلعی از نهایت سختی کشیدنم در فراغ و الهی خود ناظری بر آنچه در فراغ یارانم متحمل گشته ام.
خدایا گرچه به ظاهر در چهره خنده بر لب دارم و خود را راضی نگاه داشته ام، ولکن تو می دانی تا چه حد برایم سخت و ناگوار است، تحمل دوری آنها و در کنارشان نبودنم،آیا چگونه سخت نباشد بر من، حال آنکه از هنگام که مرا با شهادت آشنا کردی و توفیق جبهه رفتن را به من عطا کردی، هربار که با عاشقانی دلباخته و دل از دنیا بریده، پا در سرزمین مقدس جبهه نهادم و منت نهادی و توفیق درك شب ها و صحنه ها و معرکه های امتحانت را عطا کردی، شوق و عشق به شهادت را در دلم زنده کردی و آتش شوق وصلت را در درونم افروختی و هر بار عزیزانی را که دیدنشان، یاد تو و مصاحبتشان، ذکر تو و دوست داشتنشان، دوستی تو بود. آنها که نور رویشان، روشنی بخش دلهامان بود را به سوی خویش خواندی و مرا از درك حضورشان محروم نمودی، چگونه سخت نباشد مأنوس بودن با داغ توفیق وصل نیافتن و داغ در فراغ یاران سفر کرده نشستن.ولی معبودم! همین سوز و شور است که مرا به سویت می کشاند و همین عشق رسیدن به وصالت، مرا امید به زنده ماندن می بخشد و همین مشقت و داغ دوری از یارانم، مرا به شهادت ترغیب می نماید.
خدایا! مرا به این امید ناامیدم مگردان و مرا به منتهی آرزویم که همانا شهادت است، نایل آر و مرا در این داغ به مرگ غیر شهادت ممیران. و این چند کلام را برای اینکه وصیتی از من به جای ماند، بیان می کنم، خود را لایق اینکه تذکری به امتی که بارها امتحان خویش را پس داده است نمی دانم، چون اینان همانهایی هستند که مادرانشان، فرزندان خود را و زن هایشان، همسران خود را به جبهه و به سوی شهادت روانه کرده اند و خود را راضی به رضای کردگار نموده اند. چه بگویم، حال آنکه شهیدانی در خون تپیده با ریختن خونشان به آنها پیام داده اند و هر لاله سرخی که از خونشان روییده، راز دلشان را بهر ایشان فاش نموده است.هر خواهر شهیدی، به تنهایی زینبی شده است از بهر برادر و حسین خویش، هر نازدانۀ شهیدی، سکینه ای و هر فرزند شهید و برادر شهیدی، زین العابدینی است از بهر پدرش حسین( ع) و برادرش علی اکبر(ع) و هر مادر شهیدی لیلایی است از برای علی اکبرو علی اصغرش و یا ام البنینی است مر عباس و عون و جعفر و عبدالله خویش را.
ولی باز به عنوان ادای تکالیف و انجام وظیفه، نکاتی چند را متذکر می شوم. ای خیل عظیم حزب الله، پای در راهی نهادید که شاید پیش از شما چنین لیاقت و جرأتی را نیافتند.
گفتن اینکه پروردگار ما خداست، استقامت می خواهد.
« احسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا آمنّا و هم لا یفتنون » آیا می پندارید با اقرار به زبان گفتن اینکه ما ایمان آوردیم، رهاتان کنند و به خویشتان وامی گذارند و به صحنه ها و معرکه های امتحانتان نخوانند؟ چه سست اندیشه و خام فکری است که بهشتی به آسانی بر شما هدیه کنند.نه والله، ... شما گفته اید کلامی را که دنیا را به زیر سؤال دارد، ندا داده اید ندایی را که از بهر ثبات خویش خون می طلبد، جان عزیز را تقاضا می کند. شما جلوداری را برگزیده اید که دنیایی ازبهر فنایش به دست و پاست. گفته اید و اگر استقامت هم نمود ید و حزن واندوهی به دل راه ندادید، بشارتتان دهند جنتی که بر شما وعده شده است. چشم بگشایید و بر راه افکنید که مبادا بر راهتان تیغ افکنند، گوش بر لاطائلات بیگان بربندید که بر راهتان سست و ملولتان نگردانند. مبادا چون اهل کوفه امام خویش را رها کنید.
مبادا خویشتن را واگذارید-------- امام خویش را تنها گذارید
ز خون هر شهیدی لاله رسته-------- مبادا روی لاله پاگذارید
« علیکم بالامام، علیکم بالامام، علیکم بالامام»
هشیار باشید! مبادا وسواسان خناس با وسواس شیطانی، که از درون چرکینشان حاکی است، قلوب شما را خدشه دار کنند و ضربۀ خویش را بر شما وارد آورند و آن کنند که به گفتۀ آن عزیز در صدر مشروطیت کردند.
و این خطابم با شما کوردلانی است که آگاه و ناآگاه به خیالات واهی خود، می خواهید زهر خود را بر اندام این جامعه بخورانید. نه شمایید چون آنان که بودند و نه ماییم چونان که شما می پندارید و نه امام آنکه در خیال دارید. آری تنها مرجع اعلم، تنها مرجع اعلم اوست که رهبر است، اوست که نایب امام زمان است، اوست آن «صائن نفس، حافظ دین، مخالف هوی و مطیع امر مولایش » اوست. راوی حدیث، او که امام عصر(عج) حجت خویشش بر شما و خود را حجت خدا بر او خواند. اوست مردی اهل قم که 1300 سال پیش امام موسی ابن جعفر قیامش را خبر داد و یارانش را محکم تر از پاره های آهن توصیف کرد. اوست که 1400 سال پیش جدش رسول اکرم(ص) ولی امت خویشش
که وکیل بر فنای بدعت زمان، سخنگوی ملهم از خدا و آشکار کننده و روشن ساز حق و مردود کنندهُ دامِ دام گذاران است، نام نهاد، هم او که روح الله خوانندش.
اوست که کمرمان از پدر و پسر خبیث، یعنی رضا خان و فرزند ملعونش شکست.اوست که لرزه بر جان دشمن افکند. اوست که مصلحت خویش بر مصلحت اسلام ترجیح نداد. حفظ جان را بر حفظ دین جدش اولویت نبخشید. عمامه رسول خدا بر سر، شال علی بر کمر، فریاد خویش را بر علیه هر که با دین بدگمان بود، سر داد و اوست که خون هزاران شهید بزرگوار ملت بر زمین نقش بسته که
«خدایا خدایا، تا انقلاب مهدی، خمینی را نگه دار »
و اوست که یک مقلدش در زیر شکنجه خصم دیو صفت فریاد می کشد که اگر خونم بریزد هر قطره آن خواهد نوشت« خمینی» و ملت ما نیز با دادن شهیدان هرگز تن به ذلت نخواهد داد و امام خویش یعنی رهبر و مرجع خود را تنها نخواهد گذارد.
ای امت حزب الله! مبادا که اسلحۀ بر زمین افتاده شهیدانتان را باقی گذارید، فرزندانتان را که امانتی از سوی خدایتان در دست شما هستند را به جبهه روانه کنید، تا جای شهیدانتان را پر نمایند.
ای جوانان عزیز که چشم امید دنیای به استضعاف رفته بر بازوان پرتوان شما و بر رزم بی امانتان نظاره گر است، تا از چنگ ستم برهانیدشان. به سوی جبهه بشتابید و با آزادسازی کربلا، مژده زیارت حرم مطهر اباعبدالله الحسین(ع) را به مادران و همسران و یتیمان شهدا بدهید، گرچه بارها خود با قول رفتن به کربلا به جبهه آمدم و لیاقت آن را نیافتم انشاءالله اراده خدا بر آن قرار گیرد.
عرض کوچکی هم خطاب به شما عزیزانی که در حزب جمهوری اسلامی که بهشتی شهید معبدش خواند، به پیشبرد انقلاب و اسلام که همانا عبادت است، مشغولید دارم.
بارها این جمله را گفتم که گرچه خود را لایق این که در کنار شما بوده و خدمتگزاری خدمتگزاران اسلام را بنمایم، نمی دانستم، ولی این را برای خود سعادت و افتخار می دانستم، هرگاه اطلاعیه ای را از امام و رهبرم چاپ می نمودم، آن هنگامی که سخنی از یاران امام را تکثیر می کردم و آن هنگام که در سوگ آن سید سالار شهیدان انقلاب، شهید مظلوم بهشتی، پارچه ای را نصب می کردم و رضای خدای را در نیت داشتم، خود را در بهترین اوقات زندگیم می یافتم و...
با پیشه کردن تقوا و خلوص در کار، به دنبال امام امت، با کمری محکم تر بسته شده از قبل گام بردارید، به امید آنکه با دست رهبر و یاری شما و عنایت حق و تحت توجهات حضرت بقیۀ الله، زمین ۀ ظهور آن حضرت فراهم شود و آیه شریفه « و نرید ان نمن علی الذّین استضعفوا فی الارض » مصداق یابد. بدین وسیله از همۀ کسانی که به نحوی با این حقیر آشنا[یی] و رابطه داشته اند، ضمن عرض سلام، درخواست دارم که [اگر] خدای ناکرده، جسارتی، بی حرمتی و خلاف ادبی نسبت به ایشان نموده ام، مرا حلال کرده و ببخشند و از خدا نیز برایم طلب مغفرت نمایند.
« والسلام »
مجتبی صدیقی
راوی مهرداد(محمود) نظری همرزم شهید:
(خاطره ای از عملیات بدر)
مدام نگران دوستان وهمرزمان خوبم در گردان کربلا بودم. آتش شدیدی دشمن بر سر نیروهای ما میریخت ومن تنها به عشق دیدن بچه های گردان کربلا بخصوص (شهید) مجتبی صدیقی کیلومتر ها دویده بودم تا به پشت رود دجله رسیدم و گردان کربلا را پیدا کردم که از آن سوی دجله با آتش سلاحهای مختلف سنگین وسبک دشمن برسرشان مورد حمله واقع شده بودند. از شدت آتش مجبور شدم خودم را به پشت خاکریز پرت کنم و در گودالی مخفی شوم هر چند قدم که به موازات خاکریز جلو میرفتم از هر کس سراغ شهید مجتبی را میگرفتم وآنها با اشاره جلوتر را نشان میداند. در این فاصله چندین خمپاره به چند متری من اصابت کرد که چند نفری از اطرافیانم شهید ومجروح شدند. بالاخره به جایی رسیدم که تعدادی از بچه های گردان کربلا در حال شلیک آرپی جی بطرف پلی بودند که دشمن بر روی دجله کشیده بود. سرم را از خاکریز بالا بردم صحنه دلهره آوری بود. تا چشم کار میکرد تانکهای عراق پشت سر هم از روی پل رد میشدند تا برای اجرای پاتک در سمت راست ما که لشگرها ی شب قبل نتوانسته بودند از آن قسمت به اهداف خود برسند مستقر شوند.
با دیدن این صحنه ازدوست وهمرزم شهیدم مجتبی یادم رفت. یک آرپی جی گرفتم و همراه دیگر نیروها شروع به شلیک به سمت تانکها کردیم .
یک تک تیر انداز عراقی از سمت مقابل رود دجله ما را خیلی اذیت می کرد وتعدادی از بچه های ما را بشهادت رساند. صحنه عجیبی بود تانکها تمامی نداشتند و از طرفی آرپی جی هامون داغ شده بود واز شدت حرارت امکان قرار دادن آن روی شانه هایمون نبود و از صدای شلیک آرپی جی گوشهامون دیگه صدای صوت خمپاره ها رو نمی شنید.
واقعا آن رشادتها و شجاعتها دیدنی بود.تعدادی نیروی تازه نفس آمدند وجایگزین ما شدند. گوشه ای دورتر نشستم تا استراحت کنم.از نیروهای گردان کربلا که در حال بردن مهمات بودند سراغ مجتبی رو گرفتم. یکی از آنها که از رفاقت زیاد من با مجتبی اطلاع داشت،گفت: محمود جان، مجتبی صد متر بالاتر در حال آرپی جی زدن به سمت همان پل بوده که مورد اصابت تیرمستقیم قرار گرفته است.
یعنی من و مجتبی در فاصله صد متری از هم ساعتها به یک سمت هدف (پل) آرپی جی میزدیم ولی از هم خبری نداشتیم.
تیری که توسط همان تک تیرانداز از آنطرف رود دجله که ما را هم خیلی اذیت کرد به سراین شهید بزرگوار اصابت میکند و وقتی به بالینش میروند لبهایش به ذکر مشغول بوده وبا دستش اشاره میکرده که بروید و ادامه بدهید.
انگار در همان حال نگران عبور تانکها از روی آن پل بود.
در حالی که هنوز زنده بود مجتبی را به عقب برده بودند.انگار قسمت نبود که من او را بار دیگر ببینم.
یادش جاویدان
شاهرود- پارک علم و فناوری استان سمنان
آیدی ایتا: jalalibme@
شنبه _ پنجشنبه : 7:00 - 16:00
کلیه حقوق این سایت متعلق به گروه جهادی نصرا میباشد.
